پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
لب هایت را جلو بیاورمیخواهم چای پنجشنبه ام راشیرین میل نمایمدرست شبیه طعم لبانت......
آغوش توجان می دهد برای جان دادنبغل وا کناماده ام برایت بمیرم...
و تصویر حضورتزیباترین بهار استکه در لباس خرداددارد از دیدگان تب دار و قلب بیمارم دل می رباید.️...
گرمای لب های توشبیه کرسی زمستانهای مادربزرگریشه جانم را گرما می بخشد...️...
شب زیباترین ترانه می شود،وقتی ..آغوشت را به من میسپاری، و مرا در بستر گرم آغوشت می فشاری...!...
تو...️پاییز را به زانو در می آوریوقتی با بوسه ھای سبزتبر لبانم شکوفه عشق میکاری!...
عطر کلام آهنگینتخورشید را تسخیر می کندو من به لطف صبح بخیرهایتفاتح قله روشنا و نور می شومصبح من با تویک حکایت شنیدنی ست ......
نمیدانی چه لذتی داردفشرده شدن در تنگنای آغوشتوقتی مرا محکم می فشاری و در گوشممی گویی دوستت دارماحساس میکنممالک تمام عاشقانه های جهانم......
تو میگویی دوستت دارم️و من متولد می شومعجیب قدرتمند است طوفان خواستنت در من...!...
بیا این یکشنبه را با هم باشیم، بنشینیم روی بالکنمن برات چای بیاورمتو برایم شعر بگوییهی گل بگوییم وگل بشنویم....
بگذار پاییز بیاید بتازد..بباردمن در آغوش تو تا همیشه غرق بهارم...️...
و مرا هیچ صداییهمانند ترانه نوای تو️هوایی نمی کند...!...
و در معراج آغوشتپر از حالِ خوشایندم......