شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
شهر از صدا پُر است ولی از سخنتهی......
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی...
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...
شهر از صدا پُر است ولی از سخن، تهی...
گرچه این شهر هراسان شده از بیماریمن پرستارم و عمریست خطر کرده دلم......
بی رحم ترین حالتِیک شهر همین استباران و خیابان و من و جای تو خالی ......
این شهر به تنگ آمده بود از من و افسوسآن کودک بی حوصله دیگر خطری نیست...
برف بارید به این شهرکجایی بی من؟کاش سردت نشود...دل نگرانم، برگرد....
هنوزم زیبا ترین دختر این شهری تو...
تو اصن همونی هستی که شهریار میگه:بدون وجودش شهر ارزش دیدن هم ندارد...
گاهی میان مردم در ازدحام شهرغیر از تو هرچه هست، فراموش میکنم ...!...
در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیمویران شود این شهر که میخانه ندارد...
هر کجای این شهر باشمباز فکرم سمت مختصات قدم های تو می رود......
خاطرات عطر میپراکنندوقتی شهر خیس میشود....
دلم را به کجای این شهرمشغول کنم که نگیرد بهانه تو را ......
در شهر هر چه می نگرم غیر درد نیست...
همیشه یک نفر جای تمام شهر غمگین استزنی تنها که دیگر در سرش شوری نمی افتد...
شهر بی یارمگر ارزش دیدن دارد...
انصاف نباشد که در این شهر درندشتضرب المثل *سوزن در کاه* توباشی...
در هیاهوی شهر همغرقِ آرامش تو ️ام...
یک شهر پر از آدم و بیچاره از این عاشق بی عشق هر جا برود تنهاست...!...
رفتنت اول طوفان نفس تنگی هاست بنشین شهر دلش باز هوا می خواهد...