پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بر جگرم سوز و گدازیست از آتش عشقعطشم از شربت مرگفروکش میشود...
سکوت دردقطره اشکی بودکه افتاد...
درقلب بوسه هااحساسفراتر از نگاه .....
درسرزمینمزنانبه اسارت دست مردانیدرآمده اند به نامتعهد...
بهمن هم آمدمدفون نشدندخاطراتت...
دلبری ودلفریبیجامه یرزم توبود...
اکنون زبان هیس برایم خوشایندتر استدلم سکوت را خواهان است...
نقشه کشیده امبه بندبکشانمحسرت آرزویت رادر کوچه ی غربت...
گره از دلم باز میکندنگاهت.......
اول شدممدال عشق برگردنمآویختآزمون دلدادگی...
من دلبسته ی نگاهش بودماودل ازمن بسته بود...
در سبد کالادل ضعفه دیگ خانه بود...
بریل هم کفایت نکردتا بخوانماین تقدیر زمخت را...
هفت روزهفته دلگیرماماجمعه هاچشم گیرتر!!!...
تار توهم می تند عنکبوت خیالم خدا کندپروانه شکار کنم....
آذر یلدا را به زمستان بسپار سپید بختش می کند....
پرسه می زنددر مرز آسمانقاصدک تمبر ندارد!که به مقصد برسد....
ها کنبه دستان تنهایی...
غمگینمبرای ماهییا کرم سر قلاب؟...
زندگی...انارهای ترک خورده ای ستدر سینه ی مرگ...
برگرد آنقدر که تو رادوست داشته ام نبوسیده ام...
سر انجام...روزی خواهی باریدبر دلتنگی هایم،مدتهاست چترم را بسته ام...
دنیای بی او نه چشم لازم دارد نه پنجره...
سال تازه شدما ساعت به ساعتبند عوض می کنیم...
کاشجای ماه بودمانگشت نمای شب تو...
تو رفتیو همه فهمیدند،شب می تواند از آنچه که هستتاریک تر باشد...
در کنج چشمانم چقدر ماه دیدنی ست...
در من سکوت میکنیآخر،همین صدای تومرا خواهد کشت...
من از رایحه ی کاه گلی فهمیدمکه کسی باز باران شده است!...
افق!به من بگوای افق!این غروب تا کجامردگانش را تشییع می کند...
می تکانمپای شب راستاره باران می شود،سرم...
یک دست کلاغو به یکی برف،زنگ را زددرخت زمستان...
شعرهایماز آمدنت می گویندومن...بی خبرم....
کاش می شدتو را بوسیدو کنار گذاشت!...
زمین اشک های آسمان را به غنیمت برد،دریا متولد شد...
و خواب کابوسی که هر شبمی گیرد از منچشمان تو را...
تو را می جویمپرنده ای به دنبال دانهدر میدان مین...
بال هایم را چیدندپرواز را در دهانممزمزه کردم...
از یادت یاد بگیرهمیشه همراهم است...
باران باریدبوی دلتنگیهایتبلند شد...
رهایم نکناین بال و پرآسمان نمی خواهدآغوش تورهایی من است...
آهسته تر برورد پایت مراعاشق زمین می کند!...
بریده صورت آسمان را ابر سفیدی......
شاید امروزجور دیگری باشدبا نگاهمخواهی خواندبا نگاهت خواهم خواند...
تشنه ی بارانمقصه ی ابرها را بنویستا بشویمپنجره ی چشمانم را...
دنیا همه پوچ توتنها گل من...
یک تنهتن هام...
پلک بگشاتا صفحه ی صبحورق بخورد...
سرشارم از تنهاییو پنجره امضرب بارن نیست...
تورا خواندمنبودیآنجه باید...