پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من نوازش می کنم از دور،با دستان گرم احساسم،ابرهای سپید آسمان را…زهرا حکیمی بافقی،کتاب راز و نیاز....
من ،دوست دارم ،باران را ،وقتی خیابان ، به تو ختم می شود ، در پیچ دستانی که، تفاهم آن را پیچیده استحجت اله حبیبی...
باغ ها را گرچه دیوارو در است از هواشان راه با یکدیگر است شاخه از دیوار سر بر می کشد میل او بر باغ دیگر می کشد باد می آرد پیام آن به این وه از این پیک و پیام نازنین شاخه ها را از جدایی گر غم استریشه ها را دست در دست هم است تو نه کمتر از درختی سر برآر پای از زندانِ خود بیرون گذار دست تو با دست من دستان شود کار ما زین دست کارستان شود...
نگذار که فاصله ها.. بینِ دستانِ من و تو جدایی بندازند.. (: 🤝نویسنده:nazanin Jafarkhah...
دست هامان که از دعا کردن فارغ شودباران رحمتش خواهد باریدآن گاهبار دیگردستانمانیکدیگر را در آغوش خواهند گرفت ......
دستان کوچکتچنگهای بزرگیبه دل می زنند...
دست در دست هم نهادهایم و سفره دوستی را دردشت آرزوها گستراندهایم تا هر خاطرهای را بهزیبایی در دلها بیاوریمکه زندگی تنها یادگاری از محبت استشوق فشردن دستان شما برایمان انتظاری است شیرین...
دستان تو را چگونه در بر گیرممن که از دور تو را می نگرم می میرم...