پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حالت چشمانت ، مرا می بردنور نگاه تو ، مرا می بردوقتی که آه میکشد زینبتپس لرزه های آه مرا می برد...
بی تو دستهای زینب زنجیر میشوداگر تو نباشی دشمن شیر میشودای چشم تو از مشک ات پریشان تربرخیز که قسم به خدا دیر می شودزل زده ام به راه تو بدون پلکبی تو دل از تمام دنیا سیر می شودرفتی و بی تو من حرم را چه کنمبعد از تو با بی کسی درگیر می شودای پشت و پناه بی تو کمر را را چکنمنیستی و با هلهله تفسیر میشودتیر سه شعبه بوسه بر چشم تو زدکابوس رقیه بی تو تعبیر می شودمحمد خوش بین...
فائزه|✍🏻زندگی نشان می دهد همه چیز از دست رفتنی است.آدم هاتعلقاتدوست داشتن ها و همه ی خاطرات خوبمانکه به مرور کمرنگ و کمرنگ تر می شوندمثل خنده هایمانگریه هایمانبوسه ها،هم آغوشی هایمان و حتی تاصبح بیدار ماندن ها.اما یک چیز تا همیشه می ماند وآن هم قلب هایی است که همدیگر را لمس کرده اند…...
نفر به نفر جان به جان یار به یار جنگیدندو این بین خواهرانی ماندند از جنس زینب، با داغی سوزانُ هجری همیشگیُ سهمی از زَجهو گُلی پرپر در دامان به خاک نشسته اشان!.و عجیب از این بی قراری، که وصفش چَشمی تر میکندُجِگری را لهو قلبی را پاره پاره!.امان از دل هایی به مثالِ زینب،که چاره ای نیست بر آنها،...
خدایا امشببه حق شام غریبانبه حق امام و سرهای بریده اصحابشبه اسیری عزیزانشبه تن تبدار بیمارشبه زینب علمدارشدرد بیماران شفا وحاجت حاجتمندان روا بفرما...
مینشینم در خیالت روزه داری میکنمسفره ی افطار میچینم برایت بی قراری میکنمتا سحر شعر تو را میگویم و این بارهمبا خیال چشم تو مشکل گشایی میکنم اردکانی...
برای بارش رحمت خدا خدا کافی ستبرای عشق و جنون شهر کربلا کافی ستبرای بی خردان زرق و برق این عالمغبار چادر زینب برای ما کافی ستولادت حضرت زینب کبری مبارک باد...
کجا میروی ای امید حرمبلای تو را من به جان میخرمفروغ مدینه به جان سکینه مرو یا حسینچنین سوی میدان شتابان مروتن خستهام را تویی جان مروببین جان زینب رسیدهاست بر لب مرو یا حسینز من پیرهن را طلب کردهایکه روز دلم را چو شب کردهایگلِ مادر من چنین از بر من مرو یا حسیندعا کن که زینب بمیرد حسیننباشد که ماتم بگیرد حسینالهی بمیرم که داغت نبینم مرو یا حسین...
دلشوره دارم زیاد چی به سر ما میاد اگه فردا بیاد میشه غم ها شروعرو لبامه فقط مکن ای صبح طلوع فردا شب این موقع بساط گریه جورهفردا شب این موقع خواهرت از تو دورهفردا شب این موقع سرت توی تنوره واویلا امون از این مصیبت...
جان زینب حرف جدایی رو نزنبی تو میمیره خواهرت ای عشق من داری امشب غصم رو میخوریاما نگفتی ما رو به کی میسپری دلم خون شده امشب بمون هستی زینب نرو داداشغم تو دل خواهر بیا این شب اخر کنارم باش حسین وای...
جان زینب به لب رسید ای رسیده به علقمهکی می آیی عباس ای قرار دل علی دل به تو بسته فاطمهکی می آیی عباس برگردان : قلب بی کینه عشق در سینه آب و آیینهکی می آیی عباس خیمه ها چشم انتظار دیدنتتیغ دشمن در کمین چیدنتمی رسدکی دست ما بر دامنتکی می آیی عباس جان زینب ، جان اصغر ، جان منبر لب خشکیده ات آبی بزنقلب تو تنگ است و جنگت تن به تنکی می آیی عباس دست تو تنها پناه اصغر استخشم تو سرمایه ی این ل...
ببین دل زار زینب نگاه و اصرار زینبتو راهی از خیمه شدی و من از قفامرو کجا امیر و سالار زینبسایه ی رو سرم چه کنمبا آتیش جگرم چه کنمیه زن تنهام با حرم چه کنم...
تو رفتی و بی تو زندگی برام عذاب شدتو رفتی و زینب بی تو ذره ذره آب شدمیای دنبالمتو رفتی و دنیا رو ی سر من خراب شدوای بد حالم وای بد حالم شکسته بالم وای بد حالم شکسته بالم میدونم امشب میای دنبالم میای دنبالم...
مادر به یکی خیمه/بنشسته و غم داردباران ِ غم و غربت/از دیده ی خود باردگوید به زیر لب/ای نور دو عینمجان ِ من و این دو/قربان ِ حسینمواویلا واویلا.....
من غصه ی آن دارم/که غرقه به خون گردیبی سر شَوی ای مولا/از کینه و نامردیگردد دل عالم/از غصه لبالبسیلی و رقیه/کعب نی و زینبواویلا واویلا......
روونه اشک آسمون/به یاد غربت عشقزمزمه ی فرشته ها/حدیث حضرت عشقاون نور هل اتایی/محبوب کبریایی/مظلوم کربلاییحسین...سالار زینب......
شام ماتم های زینب شد شروعتازه عاشورای زینب شد شروعخیمه ها در آتش و طفلان حزینخفته بین خون یل ام البنینمادران بی پسر در اضطرابخونِ دل جاری ز چشمان رباببا دلی محزون و چشمی خون فشانمی دهد گهواره ی خالی تکان...
بر دلم شور خدایی می رسدبوی جانسوز جدایی می رسدای فدای دین و مکتب الوداعای تمام هستِ زینب الوداع...
روی به سوی میدان آهسته تر حسین جانزینب بُوَد پریشان آهسته تر حسین جانای در میانِ گودال خَدّالتَریبِ زینبشَیبُ الخضیبِ زینب یار غریبِ زینببعد از تو پیکر ما گردد کبود و نیلیدشمن ز ما کِشَد ناز با ضربه های سیلیصبری کن ای برادر ای جان فدای رویتتا که زنم در این دَم گلبوسه بر گلویتبرو عزیز زهرا ای قبله گاهِ آمالقرار بعدیِ ما فردا میان گودال...
جان تو ای علمدار در راه دین فدا شدغرقه به خون شدی و دست از تنت جدا شدبا چشم تیر خورده دادی ز جان سلاممای خفته در یَمِ خون سقای تشنه کاممزینب میان خیمه آه از غمت کشیدهچشمت ز تیر دشمن چون مشک تو دریدهجا دارد أَر گریبان گردد زماتمت چاکافتاده ای ز مرکب بی دست بر روی خاکبا پهلوی شکسته با قد و قامت خم زهرا به دیدن تو آمد ز عرش اعظم...
نگران بودم از این لحظه و آمد به سرمزینب و روز وداع تو!؟ امان از دل مناین همه رنج و بلا دیدم و چشمم به تو بودتازه با رفتنت آغاز شده مشکل من...