پنجشنبه , ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
تو که چادرنمازت قصه گوی صبح فرداستتو که غوغای چشمانت ترنم هایِ دریاستتو که بی کینه هستی، سبز از آواز رودیتو که در شعرهایم طرح یک خورشید بودیتو که با هر قنوتت ماه می بخشی به مردمتو که تنهایی ات شد جویباری از تبسمتو که پاکی تو که صافی شبیه نبض شیشهتو که زیباترین رویای من بودی همیشهخبر داری مرا دیوانه نامیدند مردم!به حال و روز من یک عمر خندیدند مردمخبر داری تمام شعرهایم سوخت بی تو!خبر داری؟ خبر داری صدایم سوخت بی تو!...
دیدی خدا با قصه ی ما مهربان بود!دیدی قفس یک راه سمت آسمان بود! دیدی برای ما چه خوابی دیده بودند!بی رحم ها پرهای ما را چیده بودند! دیدی تو را از من جدا کردند آن ها! با ما دورو بودند! نامردند آن ها! یادت می آید دوست ها دشمن شدند و...بر بغض ما مشغول خندیدن شدند و...بستند هر راهی که می شد باتو باشمدلسنگ ها می خواستند از هم بپاشم! خانم! هرشب گریه می کردم برایت!در بغض من می ماند هرشب ردِ پایت! هرشب کنار آسمان بی خواب...
هی می زنند آتش زخمی به جان مامی سوزد از همین غمِ بد استخوان ماگاهی اگر غریبه به ما زخم زد چه باکما را نمی کشند مگر، دوستانِ ما!▪️شاعر: سیامک عشقعلی...
ابروقاجاری چشم سیاه من!دلبر کاشانی من! ماه من!ای دلیل حال خوب لحظه هامعشق تو شیرین ترین گناه منخانم همیشه ی ترانه هام!نون پایان همه بهانه هام!مالک تمام هرچی که دارمبا تو من خدای عاشقانه هام!اومدم تورو با قلبم ببرم!خوش به حالم که تویی همسفرم!تو دلت باشه باهام ترسی نیستتو که پشتم باشی من صدنفرم!یه جوری عاشقتم تورو می خواممجنونم نمی رسه به گرد پام!پر شر و شورم و یاغی و حسودسر تو طالب جنگ و دعوام!تو یه تفسیر قش...
پایان سبز ماجرامی توخانم خوب شعرهامی توهرچی که دارم مال چشماتهمی پرسن و میگم خدامی تو!تو اومدی با ماه، با خورشید قلبت به رویاهای من تابیدبا تو به قدری خوب شد حالمحتی زمین با شوق من خندید!با تو همه جای جهان خوبه!هر ساعت از عمر زمان خوبه!پاداش صبرم باتو بودن بودخوشحالی بعد از امتحان خوبه!من با تو از تنهایی بیزارمزیبا میشم اسمت رو می آرمترجیح دادم عشقت رو به دنیاهر روز بیشتر دوستت دارم!از اون روزی که دل بهت دا...
با تو می رقصم یک روز در شکوه آزادی!پا به پای این شعر و حس خوب آبادی!روشن از دشت و چشمهسبز از عطر امیدبا تو می رقصم یک روزاز خیابان تا خورشید!می رسد با هر غصهروزهایی سبز از عشقمن تو را خواهم بوسید در هوایی سبز از عشقسفره های این مردمگرم از نان خواهد شدمی رود محدودیتسخت، آسان خواهد شد!دلخوشی خواهد پیمودکوچه ها را سرتاسرما ترانه می خوانیمباز هم با یکدیگربغض ها با یکرنگیمشت ها با همراهیماه بیرون م...
دوری و تهران بی تو با من جنگ دارددر کوچه هایش با هوایت غرق دردماین روزها حالی نپرس از من که بدجوراین شهر را یک شعر سرخ از غصه کردمبعد از تو حسرت شد برایم مهربانیاینجا تمام مردمش قهرند با هماز ازدحام پوچشان پیداست غربتحس می کنم اینجا فقط تنهاست آدم!دور از منی... دور از منی که عاشقانهگاهی کنارت در خیالم می نشینمهرجای این دنیا که باشی باتو هستمهرچند با این فکر هم غمگین ترینم!از شهرری رد می شوم با یادت هرروزمیدان آزادی...
سلام از من به دشت کربلای عشقمنم عباس! مرد باوفای عشق!سلام از من به مشک و نهر پر از خوندوباره عشق لیلا شد و من مجنونسلام از من به لب هایی که خشکیدندبه طفلانی که مثل بید لرزیدند!سلام از من به آن گهواره ی خالیو دلگیرم از آن مردان پوشالی!از آن هایی که بر ما راه را بستنداز آن ها که به ظاهر اهل حق هستند!حقیقت را چه بی شرمانه می کشتندو صاحبخانه را در خانه می کشتند!سلام از من به پرچم های غمگینیکه سرخ از درد شد با جهل...
من بغض ها بسیار و خیلی کم تبسم دیده بودمچون زندگی را مثل دریا با تلاطم دیده بودمآتش گرفتم از غمم هرروز هرشب لحظه لحظهبی رحم بودن های بد از دست هیزم دیده بودمهرجا نگاهی خسته دیدم خنده بخشیدم همیشهبا هر سلامم طعنه های بی علیکم دیده بودمباچادری از نور آمد درشبی سرشار از غربتشاید من او را قبل ترها در همین قم دیده بودمخندید... از اندوه من رویید یک خورشید زیبادرچشم هایش تا خودم را عاشق و گم دیده بودمنوشیدم از چشمان او لبخن...
ممنونم از تویی که رویامو زنده کردیمدیونتم همیشهخانم خیلی مردی!توو روزایی که هیچکسدرد منو نپرسید مرحم شدی و دستاتبخشید عشق و امید از آدمای این شهر هی زخم خورده بودمتلخه ولی بگم کهقبل از تو مرده بودم!قلب منو به مرزمرگ و جنون کشوندنآیدین منم که دیدمشعرامو می سوزوندناین سمفونی همیشهتکرار بی کسی بود گردابی که توو بهتشخورشید میشه نابود من شاملوی خستهاز عشق و خنده بودمیک عمر با غرورمتنهایی مو سرودم...
آرامش این باتوبودن خیلی زیباستهر لحظه ای که باتو هستم شکل فرداستمن با تو حس کردم خدا نامهربون نیستدارم کنارت هرچی از دنیا دلم خواست!رویامو با عشقت شروع کردم همیشهانگار هزار ساله که در من داری ریشههرکس که زخمی داره از دنیا و اهلشیک روز یک جا یک نفر دنیاش میشه...تو پا گرفتی در وجودم، فرق کردمانقدر زن بودی که فهمیدم یه مردم!قبل از تو سرد و پوچ بودم مثل یک گورمن از خودم رفتم که هرگز برنگردم!من روزهای سختی پشت سر گذاشتم...
بی تو شکستم با خود، در به درت بودم...گرچه نبودی اما، همسفرت بودمبغض و جنون در من؛ با یاد تو می خواندم:شب به گلستان تنها منتظرت بودم◾ شاعر: سیامک عشقعلی...
با من بمان تا خنده هایم جان بگیردنگذار عمرم در غمت پایان بگیردچیزی ندارم جز همین دیوانه بودنبا ماندنت شاید سری سامان بگیردسیلم که یک دریا جنون در سینه داردای وای اگر با بغض سرگردان بگیرد!یعقوب می ترسید با این فکر، روزیمصری شود یوسف دل از کنعان بگیرد!با من بمان این لحظه ها را کنج غربتبدجور غمگینم... بگو باران بگیرد...چون کودکی بی تاب هستم مادرش کاشاو را در آغوشش همین الان بگیرد!می ترسم از فردا که شاید رفته باشی...
آسمونم غرق لبخند شوق خورشید و تب ماه...می گیرم دستاتو خانم!عشق؛ من؛ تو؛ حسبی الله!تیر مهرت خورد به قلبماین شروع سرنوشته!اومدی با برف با دیبودنت اردیبهشتهگرمم از آتیش عشقتکوره ی مردادم آره!اینقدر شیرینی که منتا ابد فرهادم آره!ای دلیل خوب بودناولین و آخرین عشقخیلی خوشحالم از اینکهباتو شد سهم من این عشقصبر کوهم! خشم دریا!رنگ موجم! جنس شیشه!گرم و جاری، شاعرانهدوستت دارم همیشه!از قنوتت پر گرفتمسبز شد...
شیرین من! ای دلربا! ای خوب دلخواه!خانم! ای کاشانی زیباتر از ماه!یاس امین الدوله باشم کاش هرروزوقتی که می آیی تو با لبخند از راه...خوشبو کنم حال و هوایت را به شعریخان دلم هستی و من یک رعیتم؛ آه!زیبایی ات از حسن یوسف کم نداردعاشق که باشی می روی با سر به هر چاه!پروانگی یعنی همین: من با تو هستم!مهمان شوقم باش با قلبت هر از گاه...◼ شاعر: سیامک عشقعلی...
بی خبر هستند مردم، بی خبرمانده در قلبم جنونی سینه سوز!شعرهایم را به آتش می کشددختری که دوستش دارم هنوز...▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
دشت گل آورده ای با روزهای باتو بودنمن شکفتم غنچه دادم در هوای باتو بودنباتو باور کردم این را، زندگی گاهی چه زیباستیادگاری شد برایم ماجرای باتو بودن!🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
چشم هایت دوباره باز کن با بوسه هامای دلیل خوب این دلدادگی صبحت بخیر!من معطر می شوم با خنده هایت؛ تا ابدسبز از گل باش، سبز از سادگی؛ صبحت بخیر!🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
گفتی بنویسمت غزل می خواهی!غمگین شده ای و راه حل می خواهی!بوسیدمت از بهانه ات فهمیدمانگار فقط کمی بغل می خواهی!🟪 شاعر: سیامک عشقعلی...
گفتی بنویسمت غزل می خواهی!غمگین شده و راه حل می خواهی!بوسیدمت از بهانه ات فهمیدمانگار فقط کمی بغل می خواهی!🟪 شاعر: سیامک عشقعلی...
زندگی را زندگی کن!با عبورت، بی بهانهتا ابد در این تکاپو مثل رودی جاودانه،آسمانت سبز از عشقلحظه هایت رو به فرداخنده باشد میزبانتگرم باشی مثل دریا▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
ای حضور دلمرده!ای هوای افسرده!رنگ غصه شد سالت...رفته ها چه بی رحمند!اشک را نمی فهمند!مانده زخم بر بالت...می رسد بهار از راهبعد از این غمِ جانکاه،خوب می شود حالت!▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
بخند! زیبا شو!طلوع فردا باش!رها شو مثل کوهغرورِ دریا باش! نترس از صخره!نترس از تردید!بتاب بر دیروز!برقص با خورشید! نگو نه راهی نیست!بگو که امکان هست!که بعدِ هر سختی،همیشه آسان هست و زندگی رسمی ستشبیهِ نقاشیتو طرح می ریزیتو رنگ می پاشی به نام دلبستنبرای خوشبختیبرای فتح نوربجنگ با سختی تو رازِ بودن رااگر بلد باشینمی توانی با/خدات بد باشی از این شکستن هاعبور خواهی کرددر آخرش حسِ/غرور ...
ما دوتا یاغی بودیماز همون روزای بد!غربت و بی کسی مونمشت اول رو که زد... ساز خریدیم زندگیواسه ما کوک نشد!هیچکسی به بغض ماحتی مشکوک نشد! خوبیش اینه که با همروزای خوب ندیدیم!خیلیا مارو زدنتا با هم قد کشیدیم! تووی سمفونی مامرده بود آرزومون!من شدم آیدین و توبغض کردی توو جنون! چی شد آق منگولیا !!بین اون صدتا داداشیکی شون فرمون موندقصه مون مرد نداش[ت] باتو از نازی آبادتا خودِ میدون شوش،گاهی وقتا رد ...
جنگ قصه ی ماست در تکرارمی خوریم به اولین دیواردخترم! به خدا زندگی زشت استروز خوب دروغ بود انگار...◾شاعر: سیامک عشقعلی...
هر روز ما را می کشد یک ترس، تشویشگاهی نبود آب، گاهی هم گرانی!بی زندگی هر روز درگیریم با مرگ هر روزمان شد یک بلای ناگهانی!◾ شاعر: سیامک عشقعلی...
از حال دلم کاش خبر داشته بودی،ای بی خبر از من که قرار دگرانی!هرچند نشد باتو بچینم غزل از عشقباز از تو نوشتم که نبینی و نخوانی...▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
اگر بر روی لب، لبخندها دارمغمی ناجور در این بندها دارم من عمری شب به شب از کوه می آیممن از تکرار یک اندوه می آیم تو از من شعر می بینی غمم را نه!غزل ها را تو می چینی غمم را نه! من آن گورم که غم دارد و در ظاهرکسی چیزی نمی داند از این شاعر مرا در من بخوانی خود نمایان استکه بم در هیبت بیجار ویران است! مرا در من بخوانی مرگ خواهی دیدهزاران لاله از این قصه خواهی چید به کامم خنده هایم طعمِ خون دارد( و می گفتند این شاعر جنون دارد...
دلت هرجا هوامو داشت برگرد!من این عشقو بدونِ تو نمی خوام!به جز آغوش گرمت هرچی باشه/توو این دنیا به جون تو نمی خوام!▪️سیامک عشقعلی...
نه! این بهار هم آبستن هیچ لبخندی نبود!قبل از اینکه دست هایم در آغوشم یخ بزند،مرا دوست بدار!شاید شکفتم!▫️سیامک عشقعلی...
مرا به سرو تشبیه نکن!وقتی دهانم بوی گل های یاس می دهد در پاییز!من رود نیستم!آسمان هم نبود م!من سرگردان ترین واژه ام؛در کتابی که هیچ کس آن را نخوانده!▫️سیامک عشقعلی...
خانم! حرفی هست می خواهم بگویممن... راستش... این روزها بی تاب هستماز دور هم گاهی که می بینم شما رامی لرزد از یک شرم شیرین قلب و دستم شاید جسارت می کنم اما عجیب استهی... چندباری خوابتان را دیده ام منبا اسمتان شعری نوشتم تا بخوانید چون اسم تان را از کسی پرسیده ام من اخلاقتان را خوب می دانم و اینکهگاهی کمی دلتنگ در فصل بهاریدحافظ که می خوانید غمگین می شوید و حتی خبر دارم چه عطری دوست دارید با فکرتان شب تا سحر بیدار هستم...
بگذار بنوشم تب چشمِ عسلت رایک لحظه بپوشم گل خوشبو! بغلت رااز هرچه که زیباست به قدری به تو دادندپیدا نکند هیچکس اینجا بدلت را▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
با پنجره ها بخوان سرود از تبِ رودخورشید شو! عاشقانه لبخند بزن! غم می رود از حوالی ما، به خدا!بی علت و بی بهانه، لبخند بزن!▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
آیینه می رقصید با اعجازِ نازتدر من تمنا غنچه ای زد سارقم کرد!دیدی مرا یک لحظه، چشمم را گرفتمزیبایی ات بی رحم بود و عاشقم کرد▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
صبح شد! یک بار دیگر زندگیبار دیگر لحظه هایی سبز ترمردمی عاشق تر از یک دشت گلدر کنار هم، صفایی سبز تر!صبح شد! لبخند می آید به بارآسمان بوسیدنی تر می شودسادگی با نور می رقصد و عشقبا تو، با من، دیدنی تر می شود▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
عاشقم! تازه ترین سرخیِ گیلاس منم!مثل هر شیشه ی باران زده، حساس منم! عطر پیراهن من مانده در آغوش زنیاو که در دشتِ خیالات تو شد یاس منم! خاک پای تو شدن قصه ی هر شعر کسی ستزیر این خاک ببینی اگر الماس منم! باز می بویمت ای غصه ی زیبا که هنوزشاعر چشم تو آن مردِ پر احساس منم! شانس دارید که شش آمده در طالع تانیک ترین یک شده در روی همین تاس منم...▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
آمدی مرحم شوی، بدتر شدممن تو را در شعرها فهمیدمت! مانده روی شانه هایم عطر تو مثل گل بودی اگر می چیدمت... گاه گاه از خاطرم رد می شویبار آخر وای من تا دیدمت... دست هایت را کسی جز من گرفتغیرتم شد ابرِ غم، باریدمت... یادم آمد رفته ای و سالهاست...رد شدی، با اشک خود بوسیدمت!▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
آره من جادوگر شعرای عاشقانه م وهمه ی مدعی هارو پشت سر جا می ذارم! شعر من به قلب هرکسی نشسته جز تو واسه ی همینه هیچوقت شعرامو دوست ندارم!▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
پسری که تورو با تموم قلبش می خواستاونی که به چشم هرکسی به جز تو زیباست!غرور گرگ داره! کوه غصه توو دلش!اونی که همه میگن وجودش دریاست!اونی که توو خیابونای شهر مرد شدهعشق تو چرا براش مثل یه کهنه درد شده؟ اونی که به پای تو پیر شده احساسش!می آد از ترانه هاش هنوزم عطر یاسش!اونی که حسرت دستای تورو بغض دارهتووی رسم زندگی همیشه یک بود تاسش!پسری که تموم دنیا اونو بی تو زده!اونی که تعهدش به عشق تو تا ابده! اونی که غصه هاشو؛ نمی گ...
لیلا! برای دست هایت یاس چیدمیک روسری با رنگ دلخواهت خریدم می خواستم شعری برایت گفته باشماما نشد! انگار نقاشی کشیدم دلگیر از دنیا نباشی مهربانم!دیشب دوباره خواب دیدم... خواب دیدم... لیلا! خودت خوبی؟ بگو از حال کوچهبا این خیابان ها به چشمانت رسیدم هر جا تو غمگین می شدی یا خسته بودیبا قلب بی تابم برایت می تپیدم! غم ها به پایان می رسد یک روز یک جا این جمله را من از زبانت می شنیدم! من عهد بستم با خدا، باشم کنارتوق...
زندگی دردی ست شاید نیست درمانش هنوزدر شروعش مانده ام با فکر پایانش هنوز سخت شد هرلحظه اش هرروز، هرجا، در دلمحسرتی دارم من از یک ذره آسانش هنوز قصه را غمگین نوشت از اولش شاید خدا هرکسی زخمی به دل دارد و بر جانش هنوز آب را از خون گرفتن رسمِ زشت زندگی ستاین که چیزی نیست می دانی تو از نانش؛ هنوز... جنگجوها آخرش یا زنده یا بازنده اندمن شکستم با خودم در اولین خانش! هنوز... از خدا دلگیر هستم بس که تنها مانده امنیست راهی ...
غم چشمان تو را می شنومکه در آن غربت شب می شکنیپرم از ضجه ی این شهر، بگونکند باز تو دلتنگِ منی؟▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
مثل یک سکوت در شبی شلوغ می مانیمثل درد، بغض، گریه، بی دروغ می مانی دختری که دید اشک های دفترت را گفت:مثل شعرهای مادرم فروغ می مانی...▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
شده در کوچه ی باران زده آشوب شوی؟!به صلیب غم یک خاطره مصلوب شوی؟ شده با یاد کسی در تب و شب گریه کنی؟و نبینند و بخندی و خودت خوب شوی؟! و چه تلخ است که با ابر و غزل بغض کنیبزند رعدِ جنون، سنگ شوی! چوب شوی! شده عاشق بشوی؟ گل بخری! ذوق کنی؟نه بگوید به تمنای تو سرکوب شوی؟ تو... تو پروانه نبودی که بدانی چه شدهشده دلسوخته ی آتشِ محبوب شوی؟ شده در چاه بمانی که نجاتت بدهند؟به تماشای خودت، قصه ی ایوب شوی؟ شده پاییز بیاید...
وقتی که ساحل می رود همدردِ دریا می شودوقتی که شب با خنده ای بی وقفه فردا می شودمی بوسمت! می بوسمت! آن لحظه با یک دشت گلیادت بماند آخرش، یا می شود! یا می شود!▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
خانه زیبا می شود با روی زنمی کشد دلمرده گی را بوی زن زن بهاری سبز از آرامش استشعرها می بارد از گیسوی زن خستگی با زن به پایان می رسدخنده ای باشد اگر جادوی زن عشق را فرمانروایی می کندشد خدا از اولش الگوی زن با عطوفت انس دارد دامنشعشق گاهی می شود زانوی زن مهرِ زن مانند محرابی ست کهشست باید روح را در جوی زن زندگی سیبی ست سرخ از دلخوشیمی بُرد این سیب را چاقوی زن▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
این رفتن عمر ما چه ناغافل شدتاریخ خوشی، برای ما باطل شد ما هرچه که کاشتیم در پایانشیک مزرعه بی کسی فقط حاصل شد با هر غم اگر خوشی به آدم دادندآسان به خدا قسم خودش مشکل شد گفتند بزن به آب دریا، امادریا که به ما رسید بی ساحل شد! دلبسته ی عشق هم شدیم اما رفتمعشوقه ی بی فای ما، عاقل شد خوشبخت شدن دروغ بود از اولویرانه ی غصه، آخرین منزل شد!▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
ناز سرانگشتانتمهمان بوسه ی فرشته هاست!حتی ابلیس،به سجده افتاده برابرت، معصومانه!گل ها غنچه می دهند در ستایش تنت!چشمه ها به پاکی اتغبطه می خورند! تو را بهشت تفسیر می کنند آینه ها!تو را زیبا می خوانند کلمات!تو را خدای کوچک تو را آرامشتو را مهربانآدم عاشقت می شود بی آنکه بخواهد یا بداند! عشق در دامانِ زنانگی ات معنا گرفتزیستن در آغوشِ مادرانگی ات بزرگ شد و ما به تو مدیونیم تمام بودن را!تا ابد.▫️سیامک ع...
امروز می خواهم هوایت را ببوسم!زیبا شوی من چشم هایت را ببوسم! آنقدر خوبی! باوقاری! مهربانی!خانم! می خواهم صفایت را ببوسم!▫️شاعر: سیامک عشقعلی...