جمعه , ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
هر موقع که فکر ترک کردن سیگار به سرم میزنه برای فکر کردن یه سیگار لازمم میشه...
زندگی مثله سیگار میمونه روشن که شد،بکشی یا نکشی تا تهش میسوزه...
بعد از تو هی سیگار،هی سیگار،هی سیگارتهران پر از دود است،وقتش نیست برگردی؟...
بین منو خودت دیوار میکشی بعد میگی چرا سیگار میکشی .....
من براش مثل سیگار بودم که تهش زیر پاش له شدم......
نمی دانم سیگار ها کوچک شدند ،یا نبودت ، کام های مرا عمیق تر کرده ... !...
یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی.میدونم قهوهتو مثل قدیما تلخ مینوشیمیدونم شبها توی تختت کتابِ شعر نمیخونیکنارِ پنجره شادی با یه سیگار پنهونی.هنوزم وقتی میخندی رو گونهت چال میافتههنوزم چشم به راهِ یه سوارِه زیبای خفته......
من تحقیق کردم ؛نیکوتین موجود در بغل یارسیصد برابر بیشتر از نیکوتین سیگاره...
سیاهی لبهایم از سیگار نیست…!سیاه پوش هزار حرفه نگفته است…...
اگر سیگار یا قلیان میکشید، حتما چای نبات بخوریدتاثیری نداره ولی تو این هوای سرد میچسبه، تو گروههای دیگه هم منتشر کنید اونام استفاده کنند...
دلتنگی هایتان را تایپ نکنید...دلتنگی هایتان را با پروفایل های تلخ فریاد نزنید...کسیکه نمی خواهد شما را بفهمد به پروفایل های غمگینتان هم توجهی نمی کند و نمی خواند و نمی بیند!دلتنگی تان را قدم بزنید...آرااام آرااام...دلتنگی تان را بغض نکنید...اشک بریزید!دلتنگی تان قیچی نشود بین انبوه موهایتان...سیگار نشود بین لب هایتان...دلتنگی را باید بیدار بود...مرور کرد...دیوانه وار خندید و اشک ریخت!تو می مانی...و دلی آرام و جای خالی او...
رهگذر داشت به لب سیگاری، گفت: آتش داری؟من اشاره به دلم کردم و گفتم: آری ......
من درون خویش طغیان میکنم؛زندگی آرام است.من مدام فریاد میزنم؛زندگی سکوت میکند.درد تا مغز استخوانم تیر میکشد.زندگی با خنده ای بر لب سیگار میکشد،و دودش به چشم من میرود.او چقدر خونسرد است؛و من خون گرمم را بر پیشانی او میمالم،تا دشواری وظیفه ام را یادآور شوم.آه ای انسان؛ تو در میان این همه درد و رنج باز هم تنهایی.باز هم چشم اُمیدت خون آلود است.آه ای تبارِ غمگینِ فرود آمده بر قلب و ذهنِ آدمی.آه اِی انسان ...!...
تورا دوست دارمچون صدای اذان در سپیده دمچون راهی که به خواب منتهی می شودترا دوست دارمچون آخرین بسته سیگاری در تبعید ....
آدم از اولین سیگاری که میکشه سیگاری نمیشه، از اولین لحظه ای که سیگار آرومش میکنه سیگاری میشه...
حسم مث ادمیه ک از تنهایی اعصابش خراب شدو فندکشو ترکوند اما یادش نبود سیگارشو روشن نکرده...
سیگار رو زمانى ترک میکنى که دیگه ریه هات تحمل دیدن مرور خاطرات توسط قلب رو نداره :)...
مثل سیگار روشنی که نه کشیدی و نه خاموش کردی،لای انگشتات سوختم و تموم شدم......
سیگار را با هیچ چیز عوض نمی کنم برگرد،ثابت کن دروغ می گویم......
برگردبرگرد نازنینبرگردمن فهمیدم دنیایِ بدونِ توچقدر سختهوحشتناکهمرد افکنهبرگردتا بخاطرِ تو و این سیگاراز نفس نیفتادمقول میدم جبران کنمبرگرد نازنینم...این بار اگر دنیا یک طرف باشه و تو یک طرفمن تو رو انتخاب می کنم......
در خانه ما هیچکس اعصاب ندارد پدرم اگر اعصاب داشت به جنگ نمی رفت، نمیکشت ،نمیمرد مادرم ابروهایش را بر می داشتو کمتر سر نماز با خدا درگیر می شد .اسباب خانه یمان از ترس برادرمپنهان نمی شدند ،یا فرش ها مدام ترس از سقوط سیگارها نداشتند .میگرن ها از گریه های خواهرمسر درد نمی گرفتند .قسم می خورم اگر سگ هاصدایشان بجایی می رسید،ادعای حیثیت می کردند از اخلاق من. آقا در خانه ما هیچکس اعصاب ندارد .قسمی باهم نداریم ،که مانده است...
بعد از مرگ بیت الله عباسپور و هادی نوروزیبابام زنگ زد با دلهره پرسید داری چکار میکنی؟گفتم دارم سیگار میکشم.گفت یعنی خیالم راحت باشه سمت ورزش نمیری؟...
من و سرمای این فصل و یه فنجون قهوه رویِ میزیه برگ کاغذ واسه دردامیه مُشت شعرِ خیال انگیزمن و این قهوه ی تلخ و یه مُشت سیگارِ سوزوندهداره کَر میشه احساسم دلم پیش تو جا مونده...
بخت هر جا که به دست کسی انگشتر دادبی گمان قسمت انگشت کسی سیگار است...
شهرمرا می فشاردواین خیابان که نامش ازیادم نمی رودهمانکه مردی با سیگارهاییدرجیب چپشوفکرهایی درنیمکره ی راستشبا عینکش قدم می زندومی دانم روزی ازاین همه حقیقتکه دسته ی عینکش پشت گوش می اندازدمرامی فشارد!...
پدربزرگ سیگاربدون فیلترمی کشدپدر روزنامه های فیلتردار می خواندکودک اما مشقش را سرخط می نویسدنه یک حرف بالا نه یک حرف پایین...
پدر بزرگ مرداز بس که سیگار می کشیدمادر بزرگ ساعت زنجیر دار او را که همیشه به جلیقه اش سنجاق بود را به منبخشیدبعدها که ساعت خراب شدساعت ساز عکس کسی را به من دادکه در صفحه پشتی ساعت مخفی شده بوددختری که هیچ شبیه جوانی مادر بزرگ نبود!!!پیرمرد…چقدر سیگار می کشید…...
محبوب منهوا را از من بگیرخنده ات را هم!مثل سیگاریکه از فیلتر روشن شده باشددست نخورده از دست رفته ام...
خط رو پیشونیم چشمای بارونیمدستای لرزونم پاهای بی جونمروح سرگردونم گلای ایوونمحتی چوب سیگارم فندک تب دارمدوس دارن برگردی..خنده ی غمگینم پلکای سنگینمالکل تو خونم خونه ی زندونمخونه ی متروکم گلای گلدونمبار روی دوشم شونه ی داغونمدوس دارن برگردی.....
دستش و تکیه داده بود به گاز و بهمن میکشید، صدای النگوهاش با پوک های سیگار میپیچید تو آشپزخونه،تو تابه کباب لقمه های ظهر روی نون با جعفری و کره گرم میشدن، هنوز هوا گرم بود، صدای پنکه از سالن خونه میاومد تو آشپزخونه ، من سیر له میکردم که بریزیم لای پلو، ثریا تو اتاق دراز کشیده بود .از پنجره نور ماشینها که رد میشدن پیدا بود، موبایل رو کانتر بود و یه سلکشنی پلی شده بود که توش ، همه چی بود، گوگوش و ابی و داریوش، یهو یه جز که معلوم نبود اون وس...
دیگه رویایی ندارمدیگه سیگار نمی کشمدیگه حتی داستانی ندارمبدون تو زشت و نا پسندمبدون تو کدر و پستممثل یتیمی در پرورشگاهمدیگه میلی به زندگی ندارم زندگی من از وقتی رفتی ایستادههیچی ندارمو حتی بسترم به سکوی ایستگاه تبدیل شده از وقتی رفتی من بیمارمکاملا بیمارممثل زمانی که مادرم شب ها بیرون می رفت و من را با نا امیدی تنها می گذاشتمن درد دارم. خیلی درد دارمتو می آیی و هیچ کس نمی داند کیو باز می روی و هیچ کس نمی داند کجا...
این اواخر شده بود، آتش به آتش مدام می کشید. و من فکر میکردم که چرا وقتی ها می کشند روز به روز کوچک تر می شوند؟...