پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در آخر این منم که می مانم و وسوسه ای خیال انگیز از توساحل هاشمی...
✍🏻دلم میخواهد برای فرار از روزمرگی ها راهی پیدا کنم یک راه زیر زمینی یا تونلی رو به سرزمین عجایب ،سرزمینی بی قانون و بی قاعده،با اتفاقاتی عجیب و ماجراجویانه،سرزمینی خیال انگیز و رویایی ،بدون باید ها و نبایدها؛با کلیدی سحر آمیز از سه پر ؛ کوچک و کوچکتر شوم آنقدر کوچک که جسمم بر روحم سنگینی نکند؛ خودم را بردارم و به سرزمین عجایب بروم ؛روحم را از دالانهای آیینه به تونل هایی از نور بکشانم انجایی که دیگر دست و پاهایم سنگین تر از بال رویاهایم نباشد ،...
حکایت عشقحکایت خشکیده شاخه ی نارنجی ستکه در مهر پاییز شکوفه داده باشد،همین اندازه خیال انگیز و زیباو همین اندازه غم انگیز و تنها......
خیالت چه مهربان استهر شب رأس ساعت عشقهمراه با ماه خیال انگیزبه دیدنم می آید و تا سپیده دمبرایم حدیث عاشقانه می بافد...
من و سرمای این فصل و یه فنجون قهوه رویِ میزیه برگ کاغذ واسه دردامیه مُشت شعرِ خیال انگیزمن و این قهوه ی تلخ و یه مُشت سیگارِ سوزوندهداره کَر میشه احساسم دلم پیش تو جا مونده...