متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
خانهی پدری/
از دری که دیگر نیست/
وارد می شوم
گاهی دلم میگرد نه آنکه اندوهی داشته باشد نه
نمیدانم جبر زمانه است یا مقتضیات زمان
یا شاید هم کردار و رفتار آدم ها
اما گویی کوهی را بر دوش میکشیم
کمر خمیده شده است زیر بار غصه هایی که هم دلیل دارند هم ندارند
شاید جایی از کسی دل...
بس نمک، بر سینهام، پاشید و رفت
بر سرِ من، گردِ غم، پاشید و رفت
دقیقا نمیدونم چندبار پشت گوشی تو چتای لعنتی
داد زدم که دیگه واسم تمومی ، نمیخوامت ، تو لیاقت منو
این احساس پاکمو نداری ، نمیخوام دیگه دوست داشته باشم...
نمیدونم دقیقا چندبار به ته خط رسیدمو دوباره
برگشتم سرخط و دوست داشتنش رو از سر گرفتم
میدونین کسی که...
.
آدمها
میآیند
میروند
میرسند
ولی من،
نمیرسم که نمیرسم که نمیرسم!
خیابانهای کرج را
هر روز تمام میکنم
و این یعنی:
آوارهگی همیشه تمام شدنی نیست!
من در این شهر غرق شدهام
کوچهها گاهی به لطف
جسمم را به خانه میرسانند
و هربار
مادرم را پیرتر از بار قبل...
تصعید...
چه واژهی سرد و علمیایست
برای آنهمه داغ، برای آنهمه عشق که
بیهیچ خداحافظی،
به هوا سپرده شد.
نه جسمی ماند،
نه سنگ قبری،
فقط بوی سوختهی خاطرهای
که هنوز، در نفس مردم بندرعباس مانده...
و ما ماندهایم،
با دستهایی خالی،
و دلهایی که حتی نمیدانند
کجا فاتحه بخوانند....
سوختنم رادیدے و خندیدے...
خندہ ات رادیدم؛ سوختم...
خندہ هایم را خواهے دید...)
دیدار ما...
بہ وقت سوختنت...)
S...♡
بی رحم تر از فاصله ها، خاطره هاس.
اتش سیگارنگاهت سلاخ من است
نه از ردباور روینه تنم
نه ازمیان انگشتانم که حلقههای اوهام دودرا میلغزاند
ایمان وام میگیرم
نه ازلبان مونتانای چروک هوس ات
سرپیکوی شرافت میشود یقین
که هیچ مسیرش نیست به شاهراه همراهی
دیگربه فندک و چوب سیگارت شکنجه ام نکن
بخاطر تو
پیراهن قرمز می پوشم،
که هر انار دانه شده ای را
می بینی
چشمانم در چشمانت آفتابی
شود...
عشق پنهان تو را در همین جاده محال دوست می دارم
میدانم که آغوشت نصیب من نخواهدشد
مجالم ده گلایه ای نیست مرا
همچنان بی بوس وبی کنار و بی آغوش دوستت می دارم
سوختیم از اضطراب عشقی که بهر ما تسکین نداشت
خاطرمان ملول گشت و جانمان گرفت و لب نگشودیم
ایران دلگیر است
حنجره ها پرازبغض
بارش باران شدید تگرگی
میزند بر سر وروی عابران
گویی از دست ما آدمیان خشمگین است
به راستی نکند به دنبال مقصر میگردد
باد هم به رقص در آمده و روبان سیاه در هوا میرقصاند
گویی در آسمان نیز نوحه خوانیست
و فرشتگان درلباس...
در دلم بوران نشست و قاصدک بی آرزو شد
در نگاهم ابرِ سَرکِش؛ گونه هایم را وضو شد
سرخی گونه هایت
جای بوسه ی خورشید است
چه شرم به تو می آید
تا میگویم دوستت دارم
سیب گونه ات
سرخ تر می شود
دربسترخیال رویاهایمان مرور میکنم
هرچهارقصلش را
بهار عاشقانه هایمان
میوه های تابستانیمان
که ژنهای تو را یافت میکنم در آنها
پاییز خاطراتمان
که چه اندوهناک ،برگستره ی خیال ،سوار بر ناامیدی ولی پنهان، با هم سرکردیم
و زمستان سرد و یخبندان که باهم سرسره بازی کردیم و تو در سراشیبی...
اسمان بنـבر عباس غروب کرـב
لباس قرمز خونے ب تن کرـב
منم و یک دنیا پر از تنهایی پر از دلتنگی.
کاش در پس این طوفان های بی رحم،
میدانستیم ؛ کشتی ما کجا آرام خواهد گرفت
و میدانستیم ؛ آفتاب فردا خوشحالمان خواهد کرد یا اندوهگین...