جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
چشم زلیخا تشنه ی دیدن نمی ماندیعقوب ، مستِ بویِ پیراهن نمی ماند وقتی نخِ امیّد تو پوسیده ،بی تردیدذوقی به قدر یک سر سوزن نمی ماندقدری مرا دریاب ای پروانه! باور کن -این شمع،امشب تا سحر روشن نمی ماندخنجر اگر در آستینِ دوستان باشددور و بر تو هیچ، جز دشمن نمی مانداز تشنگی میمیرم و در ساغر شعرمهرگز شرابِ تلخ مردافکن نمی ماندتو رفته ای وخوب می دانم در این دنیادیگر کسی چشم انتظارِ من نمی ماندرضا حدادیان...
یک تقویم کسالت آور داردصدپرسش بی جواب،در سر داردانگشت به لب،کنار میز شطرنجمانده ست کدام مهره را بردارد رضاحدادیان...
برگ زردی بودمبرسنگفرش غروبباد دستم راگرفت.رضاحدادیان...
دوبرگ بودیم بر یک شاخهتو با باد رفتیمن افتادم.رضا حدادیان...
درخت شدمتا پرنده های دلتنگسربرشانه ام بگذارند.رضاحدادیان...
ای سماجت صبح!که پرندگان از لای چروک لبخندت می پرندبه سمت زیبایی.واژه از تنت بیرون بکش!وارونه، وارونه و در ناگزیر ارتفاع جای بدهکه بی تو جمله ای صامتم.مریم گمار...
چند ضلعیست؟غروربلندت که رسیده به نور،به بلندترین شاخهکه از تجسم دست هات یاس می ریزد.مریم گمار...
چند ضلعیست؟غروربلندت که رسیده به نور،به بلندترین شاخهکه از تجسم دست هات یاس می ریزد.ای سماجت صبح!که پرندگان از لای چروک لبخندت می پرندبه سمت زیبایی.واژه از تنت بیرون بکش!وارونه، وارونه و در ناگزیر ارتفاع جای بدهکه بی تو جمله ای صامتم.بگو در کدام سطح بایستم !در مُعاشرت کدام رگ که نور بپاشد بر اضطراب صورتمو ذائقه پر شوداز طعم ژرف ترین بوسه، وقتی بالا می رود نیم تو از نیم شانه هایمآنچنانکه نگاه غلیظت ،شخم...
کسی که آینه دار سپیده بود،چقدر--از آفتاب ،گریزان شده ست بعد از تورضا حدادیان...
هزار پنجره ی پُر غبارم وانگار--زمانِ قحطی باران شده ست بعداز تورضا حدادیان...
درخت بی سرو سامان شده ست بعداز توپرنده سر به گریبان شده ست بعد از تورضا حدادیان...
تاب می خورم بر سکوت اندیشه که از عصیان سطرها بر لایه ها ی پاییز زرد می شود ای اشتیاق پریدن، در ژرف ترین گذر گاه.برم گردان!به بند ناف بریدهبه تعادل آفتاببه لبخندی تازهتا شکل دیگر بگیرد اقامه بادو برسد به شریان دقیقه هاکه بر اعصاب زمان کشیده می شودتا سر بروم از شب های نابالغ که به تقدس نشانده ای شیارهای ملایم روز را باید برگردمبه لهجه ی پست مدرن شکفتن!تا فاصله را بردارم از چشمه های روانو بچکم بر گلوی مشبکِ زم...
تاب می خورم بر سکوت اندیشه که از عصیان سطرها بر لایه ها ی پاییز زرد می شود ای اشتیاق پریدن، در ژرف ترین گذر گاه.برم گردان!به بند ناف بریدهبه تعادل آفتاببه لبخندی تازهمریم گمار...
جا مانده است در دلِ من ردّ پای تواین است ماجرای من وماجرای توباید بَدَل شوم به قناری دراین جهانوقتی پُراست حنجره ام از صدای تویاشاخه شاخه جنگلِ آتش شوم ویاآشفته مثل دود شوم در فضای توای آنکه چادر از سرت افتاد بی هوا!آخرچگونه می رود از سر هوای تو؟هربار، باعبور تو از کوچه ها ،شده چشم تمام پنجره ها، مبتلای توباید قبول کرد که مانند جویبار جاریست در تمامی من چشمهای توای که هزار آینه ای در برابرم!چیزی به غیر از ...
ای آنکه چادر از سرت افتاد بی هوا!آخرچگونه می رود از سر هوای تو؟رضا حدادیان...
عُبور، آخرِ سر اِتفاق می افتدبه هر بهانه سفر اِتفاق می افتددرخت باش و بمان روی ریشه های خودت!قبول کن که ثَمر اتفاق می افتد!کنار پنجره ی شب نشسته ای بی تابصبور باش !سحر اتفاق می افتدتُویی که زندگیَت مثل قهوه ی قَجریست !دوباره شهد و شکر اتفاق می افتداگر چه باغ تو غرق انار خواهد شدولی به خُونِ جِگر اتفاق می افتد.رضا حدادیان...
تا زن حواسش را گم نکندلای شب بوها و سر نخوردبر صدسال تنهایی مریماز گلوی این سطرها مجال آفتاب چکیده می شودبر هفت پنجره برنصف النهار موهاشمریم گمار...
زن رسیده به بی وزنی خواب، گره خوردهبه چَشم های سه بعدی پنجره رگ های بریده اش آماسدر ضلع دوم دست هاتمریم گمار...
زن رسیده به بی وزنی خواب، گره خورده به چَشم های سه بعدی پنجره رگ های بریده اش آماسدر ضلع دوم دست هات جیغ می کشد دشت تا سکوت پنجره در فرم دیگریگل بگیرد در صورت بادنور را کشیدهبه آبی رگ ها...با نبضی تندتا زن حواسش را گم نکندلای شب بوها و سر نخوردبر صدسال تنهایی مریماز گلوی این سطرها مجال آفتاب چکیده می شودبر هفت پنجره برنصف النهار موهاشمریم گمار...
اگر چه باغ تو غرق انار خواهد شدولی به خُونِ جِگر اتفاق می افتد. رضا حدادیان...
تُویی که زندگیَت مثل قهوه ی قَجریست ! دوباره شهد و شکر اتفاق می افتد رضا حدادیان...
کنار پنجره ی شب نشسته ای بی تاب صبور باش !سحر اتفاق می افتد رضا حدادیان...
در غبار ابر پنهان هستی و جز چشم بادردّ پای گیسوانت را نمی بیند کسیرضا حدادیان...
دنیا چقدر فاصله انداخت بین ما !تو جنگل شمالی و من ساحل جنوب...
پُر است حنجره ات از گلایه، بی تردید فقط زبانِ دلت را، سه تار می فهمد.رضا حدادیان...
درخت بی سرو سامان شده است بعداز توپرنده سر به گریبان شده است بعد از توبهار دست تکان داد ودور شد از منهوا ،هوای زمستان شده است بعداز توهزار پنجره ی پُر غبارم وانگار--زمانِ قحطی باران شده است بعداز توکسی که آینه دار سپیده بود،چقدر--از آفتاب ،گریزان شده است بعد از توبه چشمِ گل،جنگل با تمام وسعت خودشبیه گوشه ی گلدان شده است،بعد از توو کوه ،کوه فرو ریخت هستی وبی شکجهان بَدَل به بیابان شده است بعداز تو...
یک کوه نمک نذر دو چشمان سیاهتای جان و تن و دیده به قربان نگاهت این رسم بُتان نیست فنا کردن عاشق یک عمر بمانم نگران چشم به راهت !!؟ بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
به خودم می نگرمچگونه دوست دارمت که در اینکهکشان عظیمماهِ کوچک خود میدانمت🌙چه کردی با قلب این پسر که از خودشعزیزتر میداندت..؟ماه من / ماه بلند بالای منآسمان شب را در آن دو گوی چشمانت جا داده ایو من شب به شب شهاب سنگی شیفته در این فلکم...دوست میدارمتو از خود، خودتر میدانمت!👤مأوا مقدم...
دلم تنهای تن ها شد دوبارهشبیه مرغ مینا شد دوبارهدر این دریایِ مواجِ زمانهاسیرِ موج غمها شد دوباره...