سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش...
درمان تبم، بوسه ای از توست که عمریستویروس ترین عشقِ تو افتاده به جانم...
دلتنگم و دیدار تو درمان منستبی رنگ رخت زمانه زندان منست...
گاهی اوقات دکترها تشخیص می دهند و عزرائیل درمان می کند....
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیبعاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست...
درد من پول است و درمان نیز هم...
درد بر من ریز و درمانم مکن ...زانکه درد تو زِ درمان خوشتر است...
هنوز با همه دردم ، امید درمان استکه آخری بُوَد آخر ، شبانِ یلدا را ......
دلتنگم و دیدار تو درمان من استبی رنگ رخت زمانه زندان من است!...
که هم دردی و هم درمانِ دردی!️️️...
با به هنجاری است که میتوان نابهنجاریِ ستُرگِ روحانی بودن را درمان کرد....
دلم یک یار میخواهد که همراهم شود عمریکه دردم را دوا باشد، که درمانم کند عمری...
آرزویِ دلِ بیمار مَنیصحتی ، عافیتی ، درمانی ......
درد بی درمان شنیدی؟؟حال من / یعنی همین!...
درد ها دادی و درمانی هنوز...
حال من حال مریضی است که در کشتن اودرد و درمان و طبیبش همه همدست شدند!...
دلتنگم و دیدار تو درمان من است...
جمعه و دلتنگی و پاییز و چشمی خیس اشککو طبیب حاذقی تا درد ما درمان کند؟؟؟...
نیست جز روی تو درمان ، چشم گریان مرا...
دلتنگم و دیدار تو درمان منست ..........