آغوش تو شده ست حدود بهشت من شادم که با تو خورده گره سرنوشت من
شده آغوش تو دنیای من و زندگی ام بغلم کن که من از ترک وطن می ترسم
من از آغوش تو بارها به بهشت رفته ام
رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
بی گمان سخت ترین حادثه مرگ است ولی می شود مرگ در آغوش تو آسان باشد
در این هوا فقط یڪ وعده آغوش تو میچسبد لب سوز و لب دوز؛ چاے را بعدا هم میشود خورد.
چقدر همه چیز به درستی اندازه ست! قد و قواره ی من برای در آغوش تو بودن!
تشنه ام تشنه آغوش تو حتی به گناه آتشی بر تنم انداز جهنم به درک
چمدان بسته ام... امّا چه کنم دشوارست فکر دل کندن از آغوش تو یعنی وطنم...
در آغوشم بگیر ، که آغوش تو ، در مان همه درد های بی درمان من است
مانده ام حس خوش از گوشهٔ آغوش تو بود یا من از بدو تولد به تو عاشق بودم!!؟
چه زود پاییز آمد من هنوز گرفتار شهریور آغوش توام...
آغوش تو آن قفسِ شیرینى است که هیچ پَرنده ای قصد رهایى از آن را ندارد...!
دل تنگ مرا آغوش تو لازم است رفیق جان
از نگاهت تا دلم رنگین کمانی پر گشود مثل بارانم در آغوش تو زیبا می شوم
آغوش تو آدم را پرنده مى کند، دشت بزرگ! آغوش تو مرا بلند پروازتر مى کند...
آغوش تو ... آرام کند موج دلم را ... دریای درونم طلبش لمس تن توست !
آتش زدی قلب مرا من زنده ای جان داده ام در حسرت آغوش تو ناجور تاوان داده ام
هیچ جا خانه ی خودِ آدمی نمی شود ...، مصداق آغوش تو است .
آغوش تو سرمست کند جان مرا سیراب کند روح پریشان مرا
آغوش تو خشخاش و لبت الکل خالص آماده شدم کار دلم را تو بسازی ...
خوشا صبحی که چون از خواب خیزم به آغوش تو از بستر گُریزم
طاعونی از تردید افتاده ست در دینم حتی به آغوش تو مدت هاست بدبینم...
غیر آغوش تو هر کجا کا میروم ولگردیست...