عاقل آن است که این موقع شب خوابیده منِ دیوانه که خوابم به خیالت طی شد
اسم اش را هر چه دوست داری بگذار عشق دلتنگی اما من " دیوانه" توام
روزها با فکر او دیوانه ام، شب بیشتر هر دو دلتنگ همیم، اما من اغلب بیشتر
از لحظه نبودن تو دیوانه تر شدم این جا دلی به سوی تو پرواز میکند
باز عاشق شدم و دیده ی من بارانی ست هر که دلداده و دیوانه شود قربانی ست
بگفتم دوستم داری؟ ببستی هر دو چشمانت سپس وا کردی آغوشت که من دیوانه ات گشتم
دلخوش به خنده های من خیره سر نباش دیوانه ها به لطف خدا، غالباً خوش اند
شمع من باش که قلبم خود پروانه ی توست می تَپَد با نفست؛ آه که دیوانه ی توست...
بیا بنشین بر روبرویی ترین صندلی بگذار کافه چی بداند دختری که با خودش حرف می زند دیوانه نیست...
هر زمان فالی گرفتم غم مخور آمد ولی... این امید واهی حافظ مرا دیوانه کرد!
یک نفر هست که با بودن او شاد شوم عشق را با منِ دیوانه همآغوش کند!
فکر زنجیری کنید ای عاقلان بوی گیسویی مرا دیوانه کرد
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ ، ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ .. ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ ،
از رویای باغ که رج به رج برای تو بافتم دیگر بخانه برنگشته ای وُ من دیوانه ؛ دارم هنوز فکر می کنم پیراهن گلدار چه به تو می آمد !
دانم که مرا بی خبری می کشد آخر دیوانه شدم خانه ات آباد ، کجایی ؟
هیچ گَواهی به سالِم بودنِ من نیست من دیوانهی تواَم
حضرت عشق! بفرما که دلم خانه توست سرِ عقل آمده هر بنده که دیوانه توست !
دوست دارم دیونه با یک هزار بهونه میخوام همه بدونند تو هستی یکی یدونه
ای ضمیر مفرد حاضر! منِ دیوانه را با کدامین فرض، تحلیلِ ریاضی میکنی؟!
دنبال دلیلم که چرا دل به تو دادم دیوانه و درگیر همین حس عجیبم...
خوبِ من! این دل فقط دیوانه ودرگیرتوست...
ای کاش یا بودی، یا از اول نبودی! این که هستی و کنارم نیستی... دیوانه ام می کند...
خیالِ خوبِ تو لبخند می شود به لبم وگرنه این منِ دیوانه غصه ها دارد ...
روزگاری هماگر دیوانه ات بودم گذشت...