من همانم که به جز روی تو هیچ گل ندید هر کجا رفت و نرفت، باز به سوی تو دوید
عشق را از زندگی بگیرید همه ی خوشی هایش را گرفته اید.
آنچه عشق در لحظه ای می بخشد به عمری تلاش به کف نمی آید.
در سفره ی تو هنوز قند است ای عشق!
عشق، گاهی دوست داشتنِ کسی است که هرگز دوستَت نخواهد داشت. - بوریس ویان
چه حالِ خوبیست... من باشم و تو... هوای پاییز... و عشقی که پایان ندارد...
پروردهٔ عشق شد سرشتم جز عشق مباد سرنوشتم
برق خورشید نگاهت که به چشمم تابید عشق، نوشید از آرامش ِ دل، گلخندی
تو چه هستی، که جز در تو آرام نمی گیرم؟
عشق یعنی مقدم دانستن تلاش بر نتیجه.
نمی داند که عشق او رگی با جان من دارد
ما هرگز نخواهیم مُرد تا وقتی جرقه ای از عشق وجود دارد،نخواهیم مُرد
چه زیبامیشودگاهی،به شخصی مبتلا گشتن برای یک نفر ماندن، برای یک نفر مُردن
عشق تو میکشاندم شهر به شهر، کو به کو مهر تو می دواندم پهنه به پهنه، سو به سو
اگر قلب من کوه باشد، تو اولین نسیمی هستی که آن را به لرزه در آوردی.
مهم نیست چند سالمان باشد؛ چهارده یا چهل، وقتی عشق می آید بی سن و سال می شویم ...
عشق من به تو بی حد و مرز است
کیست که مرهم نهد بر دلِ مجروحِ عشق
دیوانگی ام بالا زده مرا فقط تو تسکین میدهد
پیروزیِ عشق نصیب تو باد!
مرا چه حاجت اسپند و آیت الکرسی؟ فقط همین که تو باشی بلا ز من دور است
چنان روح مرا تسخیر خود کردی که میدانم تو از من کم شوی چیزی ز من برجا نمی ماند
اَندر مرضِ عشق بجز عشق، دوا نیست
عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد