زندگی درد قشنگیست! بجز شب هایش ... که بدون فقط حال پریشان دارد...
آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفت درد تو دوری یار است به آن عادت کن
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شد من به این درد پر ابهام دچارم هر شب
درد را می شستند سازهای بی صدا در چنگ رود
* آه * درد را کشیدم
گویند که چون می گذرد هیچ غمی نیست اما که والله / همین درد کمی نیست...
گاهی باید تو برق چشاش خیره شد و گفت دردت به جونم
درد دارد که خودت علت لبخند شوی و دلت در همه حالات پر از غم باشد...
درد ها دادی و درمانی هنوز
کاش من هم یک در بودم! و به رفت و آمد این همه درد عادت می کردم.
درد می شستند سازهای بی صدا در چنگ رود
جهنم چیست؟ جز بودن میان دیگرانی که نمی داننددردت را نمی فهمند حرفت را...
حال من حال مریضی است که در کشتن او درد و درمان و طبیبش همه همدست شدند!
دردی که تو فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه...
درد بی درمان یعنی تو رفته ای در مه من هنوز از تو لبریزم
جمعه و دلتنگی و پاییز و چشمی خیس اشک کو طبیب حاذقی تا درد ما درمان کند؟؟؟
دلت که گرفت دیگر فرق نمی کند داری برای کدام دردت گریه می کنی!
درد امروز من از فردایست کامید طلوعش نیست
چه کسی حرف مرا / درد مرا باور کرد؟ تو ...بیا با من باش
آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخورد های سرد را
درد دارد همیشه دل کندن درد دارد تمام پایان ها
هم دردی و هم دوای دردی
جلو من از درد حرف نزن. زندگی من پر از لجبازی های بین من و خداست...