متن بودهن دریس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بودهن دریس
هرگاه نام کوچکم را صدا زدی
من هزاران بار عاشقت شدم
بعد از تو
نام به چه کارم آید؟
او، این، آن
چه فرقی میکند مرا چگونه فریاد زنند
تو نباشی
من درگمنام ترین حالت ممکن ام...
دروغ میگویند که عشق بارها اتفاق می افتد.
آدمی تنها یکبار عاشق میشود...
پس از آن هرچه پیش آید، یک دوست داشتنِ ساده یِ پیش پا افتاده است...
بی بهانه به تو فکر میکنم
راه میروم
به تو فکر میکنم
به مهمانی میروم
به تو فکر میکنم
کتاب میخوانم
به تو فکر میکنم
میخوابم
به تو فکر میکنم
بیدارم
به تو فکر میکنم
از تو یک نسخه در من نفس میکشد
تو درون منی
کسی درون تو هست؟
پیراهنت را به گوشه ترین گوشه ی اتاقم سنجاق کرده ام، تا چندان در دید نباشد...
آدمهای حسود را که می شناسی، بی هوا می آیند و عطرت را استشمام میکنند.چندروزی هم که گذشت انگ دیوانگی را به پیشانی ام میزنند... آنها چه میدانند عشق چیست... از کجا باید بدانند...
ازش پرسیدم : بهم فکر میکنی؟
گفت : آره
گفتم : ساعت چند؟
گفت : شبا قبل از خواب، روزا به محض بیدارشدن!
گفتم : وقتایی که سرت شلوغه چی؟
گفت : بیشتر از همیشه!
.
.
یه روز میخواستم ازش بپرسم تا کِی میخوای بهم فکر کنی؟
دیدم رفته...
چند سال بعد، روزی که حتی فکرش را نمیکنیم، درخیابانی حوالی همین شهر باهم روبرو میشویم.
تو از روبرو می آیی، مثل همیشه باهمان سرو وضع ساده ی همیشگیت... فقط تنها تفاوت موجود این است،که کمی پخته تر شده ای!
به یک قدمی ام که میرسی، به من خیره میشوی...
این روزها فراموش کارشده ام، فراموش میکنم همه چیز دروغ بوده است، فراموش میکنم کسی مرا دوست ندارد... عجیب نیست؟ حتی گاهی فراموش میکنم باید نفس بکشم...
کاش به همین منوال پیش برود، خدارا چه دیدی... شاید فراموش کردم که روزی کسی را بسیار دوست میداشتم!!
تصورنکن هر کس که سرزده از راه رسیدو لبخند رابرای تو به ارمغان آورد
هر کس که چند مدتی پیگیروپاپیچ تنهاییت شد
می تواند رفیقت باشد
رفاقت یعنی درزمانی که به او احتیاج است از راه برسد و قاعده بازی را به دست بگیرد
همین به موقع رسیدن و به...
من وفادارم به عاشقانه هایمان
تو برو
من پای تمام نبودن هایت ایستاده ام...
همیشه منتظرت می ماندم
میدانستم وقتی بیایی محکم مرا در آغوش میکشی و تمام دردو رنج هایم را به جان میخری
اماامروز
152روز است که از قرار مان میگذرد
و من هرروز شال وکلاه کرده و کفشهای کتانی ام را به پا میکنم و بند کفشم را پشت پا می...
باران همیشه واسطه ایست برای دید زدنت
مثلا از گوشه پنجره اتاقم، تورا درانتهای کوچه ببینم
که چگونه در انتظار من ایستاده ای
بدون چتر
چقدر دیوانه ام که بدون چتر برای دیدنت می آیم
اصلا مگر میشود باران ببارد
تو بیایی
من دیوانه نباشم؟!
پای تو که درمیان باشد
حسود میشوم
نسبت به همه عابرانی که از کنارت میگذرند
به آینه ی کوچک اتاقت
که تصویر تو درآن منعکس میشود
به شانه ای که با دستانش
هرروز موهایت را نوازش میدهد
به پیراهنت
که تمام روز تو را درآغوش دارد
به کفش هایت
که...
به این فکر میکنم
که چگونه عاشقت شدم
حال آنکه هیچگاه
درمیان ما قراری عاشقانه نبود
حرف عاشقانه ای ردو بدل نشد
حتی مکالمه ای در حد احوالپرسی
تو بگو
من چگونه عاشقت شدم؟
بی آنکه ببینمت!
بی آنکه دستانت را بگیرم
یا حتی عمیق نگاهت کنم
چه قاعده ی...