والشمس وضحیها والقمر اذا تلیها که دلتنگ توام
دلتنگی های ممتد دیگر دلتنگی نیست آوار است . علی گلشاهی(ورژیرا)
دلم پُراست ، پر از حسِ جایِ خالیِ تو...!
شب من ،ظهرها،به وقت دلتنگیست!
من به اندازه ی پروانه شدن دلتنگم...
دلتنگی یعنی... اذان به افق چشم هایت
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم
بی تو من، جمعه ی هر هفته کمی می میرم...
شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد؟
بدون تو مگر شب ها صبح می شوند...
برگرد در من کسی بهانه ات را میگیرد ...
دلتنگی معنی نداره! درد داره...
پدر! روزت رسید و من ندارمت...
برف آمدنت را به تاخیر انداخته بود و اکنون کرونا کی به من میرسی؟
کاش میشد بهش گفت . . . نبودنت اذیتم میکنه وصله یِ تَن
متنفرم از غروب جمعه ای که تو را از من گرفت مادرم
مادرم جمعه یعنی شمارش جمعه های هفته ای که ...باز بی تو گذشت
خاطرات خاک خورده دردهای نهان شعرهای بی مخاطب سوغات جمعهها.
بی رحم ترین حالتِ یک شهر همین است باران و خیابان و من و جای تو خالی ...
چقدر جایِ تو اینجا کنارِ من تویِ نگاهِ من خالیست... .
وقتی حصارِ فاصله ویران نمی شود تنها بخند و خاطره ها را مرور کن
دلم همیشه برای نگاهت تنگ است اگرنگاهت فرصتی داشت به یادم باش...
باران را دوست دارم ... به دلتنگیِ چشمهایَم عجیب می آید
تویی بهانه آن ابرها که می گریند بیا که صاف شود این هوای بارانی