برف ببارد یا باران برای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست !
عشق تو تصاویر بهارانه ی چالوس پر دلهره مانند زمستان هراز است
آغوش تو برای زمستان من بس است من زیر بار هیچ بهاری نمیروم ...
آذر یلدا را به زمستان بسپار سپید بختش می کند.
ما سالهاست غیر زمستان ندیدهایم تقویمها دروغ نوشتند از بهار...
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست
سوز حرفای بعضی ها از سوز و سرمای زمستان بدتره...!
ما نیستیم! اما زمستان میرود روزی با زخمهای لایَزال و برفِ سنگینش
یک دست کلاغ و به یکی برف، زنگ را زددرخت زمستان
خوبِ من صبحِ زمستانت بخیر دائما صبحِ سحرخیز و دل انگیزت بخیر
سال نفرین شده در قرن مصیبت یعنی هی زمستان برود، باز زمستان برسد
فرصت دلبری بده به زمستان بهار بانو...
زمستان است دیگر دل زمین به برف گرم است من به تو …
چه زمستان غم انگیز بدی خواهد شد ماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد
آمدنت قند را در دل من آب میکند برف را در دل زمستان
زمستان ها هرگز سرد نخواهند بود اگر تو خاطراتی گرم از شخصی خاص داشته باشی!
برف ببارد یا باران برای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست!
بیخیال زمستان آغوشت که باشد همیشه بهار است...
دلتان شاد! ولی مشکلِ ما یلدا نیست با غمِ باقیِ ایامِ زمستان چه کنیم؟
دست سردی وسط سوز زمستان بودی زود دلبسته شدن عادت دی ماهی هاست...
یک نفس مانده زمستان که به منزل برسد آخرین جمعه ی پاییز تو را کم دارم...
چال گونه هایت بهاری است که چال میکند زمستان را
زمستان نیست دلتنگی توست که می لرزاند چهارستون دلم را…