جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
نفرین می کنم آنکه در هنگام تولد من این چنین سرنوشت بر پیشانی نوشت .....
وقتی از دل می نوشت این سرنوشت/نقطه ی دل، خارج از پرگار شد/زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
تا ته خط سرنوشتپایبند به توام...
زمستانیورق میخوردتقویم سرنوشت...
گره کور بزن بودنت را به سرنوشتم...
بگذارابر سرنوشتهرچه میخواهد بباردما چترمان خداست...
خلاصه که چشمای دلبر قشنگ ترین سیاهی سرنوشتم بود...
دست هایتسرنوشت من استرهایشان نمی کنم...
چشماتسیاهترین جای سرنوشتمه...
ای سرنوشت، ازتو کجا میتوان گریخت؟...
چه باید کردوقتی سرنوشتخیلی پُر زور تَراز منو امثال من است ...!!...
گاهى سرنوشت انسانها قبل از مرگشان به پایان مى رسد....