دلی دارم که خوی عِشق دارد که جُز با عاشقان هَمدم نگردد
عالم اگر بَر هم رَوَد ، عشقِ تو را بادا بقا ...
یارانِ نو گرفتی و ما را گذاشتی ؛ ما بیتو ناخوشیم اگر تو خوشی ز ما
صبح دروغین گذشت صبح سعادت رسید جان شد و جان بقا ، از برِ جانان رسید
تو جان جان جهانی و نام تو عشق است..
تاریک شدهست چشم بیتو ما را به عصا چه میفریبی
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من می داند و من دانم و دل داند و من...!
زان شبی که وعده کردی روز بعد روز و شب را میشمارم روز و شب
مست عشقم مست شوقم مست دوست مست معشوقی که عالم مست اوست
جان چه کار آید اگر پیش تو قربان نشود..
صبحدم چون رخ نمودی شد نماز من قضا سجده کی باشد روا چون آفتاب آید برون
صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی
مرا غیر تماشای جمالت مبادا در دو عالم کار دیگر ...
♡ نخواهم عمر فانی را تویی عمر عزیز من...
جان زنده شود ز روی جانان دیدن..
آرام جان خویش ز جانان خویش جوی
من بگردم گرد آن یاری که میگردد پی ام..
پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی...
گفتم دلم از تو بوسهای خواهانست...!
آنک به دل اسیرمش️ در دل و جان پذیرمش!
گر هزاران دام باشد در قدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم ️️️
بخند جان و جهان، چون مقام خنده تو راست..!
ای زندگی و تن و توانم همه تو...
یک ریسمان فِکندی ، بردیم بر بلندی ؛ من در هوا معلق و آن ریسمان گسسته !