شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
من که از خود بیزارم!تو چرا آینه به دستروبرو ایستاده ای؟...
قلبی با سربر قفس سینه کوفت!باز صدای پای تو می آید...
جان من / دست توو دست تودر دامن باد!...
به این پنجره سالهاست که چشم دوخته ام شایدیک پرده بیایی...
خاکسترم گفتآتش را می بخشمتبر را هرگز......
به خاطر آوردمخود راابر سرگردان!...
قسمت ما این نبودتن هایی را به تن کنیمخودت بریدی...
به دار آویختندالک راتاوان داشتموی آسیابان...
باید ببندم دهان احساسم راکلید واژه ی آزادیبا اسارت برادر است...
پدر با کوله باریاز عشق و مهربانی و محبتقامتت الف بود دال شد...
تنهایی ام تکثیر می شودبی توچون بوی خزاندر ذهن پاییز...
واژ ها در دهانم قفل شده اندتا کلید را بردارمتو زنگ زده و گریخته ای !...
هر شب وقت خواباگر بیدار بوداز طرف من ببوسوجدانت را...
زندگی بعد از توچنگی به دل نمیزندتنها کمانچه غمگین استکه مینوازد...
آغشته ی آغوش توامآشفته ی عطر تنتو موهایی که مشکی بودندشب بودند...
من را دار بزنیدبانوفرش میبافد......
پرده هاجنگ در جبهه ی دیوار است!با ادامه ی حصر پنجره ها....
کاش من همیک در بودم!و به رفت و آمداین همه دردعادت می کردم....
آن سوی مرز خیالابرکیمی بارد...
مانده امخیره به راهی ...که تو را چون باد برد....
گلی با هزار گره بر دار کشیده است مرادوست داشتنتنمی افتد از سر...
مهر دیگر آمد و پاییزیک سال بزرگتر شد!...
در که بسته می شدپنجره ها باز برای سقوطی آزاد...
در خزان عمربه دیدار تو نمی آیدفرصت آه....
هوای آمدنتایستگاه را هوایی کرده استمرا ...بی هوا دیوانه!...
لیلی / لیلی/ لیلی..لیلی..لیلی.. لیلی ....برگ برگشبید مجنون...
مرهم زخمهای پاییزملبریزاز سکوت برگها...
درد می شستندسازهای بی صدادر چنگ رود...
و به نام خداوندیکه نام دخترش راخورشید گذاشت...
سنگ ماه رابه سینه می زندبرکه...
آتشکده است لبهایتبیاچهارشنبه بوسی کنیم...
خندهزیباترین هدیه ی پاییزبر لب غمگین انار...
خنده گاهیدرد دل دارد...
تمام سهم من از جاده پیچیدن در خیال توست...
تمام شببه تو فکر کردمصبحستاره بود که از چشم هایم فرو می ریخت...
وقتی تفنگ شعار مرگ دادگل رزدر تابوت خوابید!...