*عشق* یعنی وقتی نباشه با همه ی آدمای دنیا هم احساس تنهایی می کنی
تنهایی ... به تنهایی هم می تواند دخل آدم را بیاورد چه برسد به اینکه دست به یکی کند با غروب دست به یکی کند با جمعه با پاییز...
بی تو هر شب منم و گوشه ی تنهایی خویش
تنهایی چیزهای زیادی به انسان می آموزد اما تو نرو بگذار من نادان بمانم
اینقدر مرا با غم دوریت نیازار با پای دلم راه بیا قدری و بگذار ... این قصه سرانجام خوشی داشته باشد شاید که به آخر برسد این غم بسیار
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت........
کدام خانه ؟ کدام آشیانه ؟ صد افسوس بی تو شهر پر از آیه های تنهاییست
فرق زیادی هست بین کسی که میخوابد و کسی که از همه چیز خسته شده چشم هایش را می بندد ...
به دلم افتاده است که به یاد من نشسته ای امشب... پلک هایت سنگین خوابند اما هنوز آنها را بر روی هم نگذاشته ای... به دلم افتاده است که دلت هوای مرا کرده و در میان خاطرهامان به دنبال من میگردد امشب ... امشب و هر شب یک دل سیر...
تو را نشد ، می روم که خود را فراموش کنم
دوستت دارم همان قدر که نمیگویم ! همان قدر که نمیدانی ! همان قدر که نمی آیی
تنهایی همین است تکرار نامنظم من بی تو بی آنکه بدانی برای تو نفس می کشم ️ ~gt;♡
️گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت...️ ️که تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد...️ ️که وقتی تو اوج تنهایی هستی️ ️با چشماش بهت بگه: هستم تا ته تهش...️ ️*خدایا نفسم را بگیر همنفسم را نه
تو تنهایی هاتُ بزار رو دوش من صدای تو لالایی میشه تو گوش من
تجملات هیچ وقت جاذبه ای برایم نداشتند . من چیزهای ساده را دوست دارم . کتاب ها را / تنهایی را/ یا بودن با کسی که تو را می فهمد
بغض یعنی: دردی هایی که رسیدن.. به گلوت...
همیشه دلم خواسته بدانم لحظههای تو بی من چطور میگذرد؟ وقتی نگاهت میافتد به برگ..... به شاخه........ به پوست درخت...... وقتی بوی پرتقال میپیچد وقتی باران تنها تو را خیس میکند! وقتی با صدایی برمیگردی..... پشت سرت ...... من نیستم !
در این شب تنهایی سرگشتگی شیدایی جنون زد به جانم از هر دمم برخیزد از آتشم زر خیزد ببارد خزانم
تو اگر میداستی که چه زخمی دارد که چه دردی دارد خنجر از دست عزیزان خوردن از من خسته نمی پرسیدی آه ای مرد چرا تنهائی
طرفِ دلتنگ همیشه ما بودیم
ای کاش می فهمیدی وقتی یه مرد برات گریه می کنه یعنی از همه چیزش برات گذشته …
میدونستید وقتی از شدت علاقه به یکی میچسبید چقدر ترسناک میشید؟ تو اون لحظه هر کاری برای نابود کردن خودتون انجام میدید!
بیا که میرود این شهر رو به ویرانی بیا که صاف شود این هوای بارانی
عکس اش را می بوسم عکس اش را روی سینه ام می گذارم من، سایه و تنهایی با هم می باریم. در دوردست خاطره مردی چترش را می بندد. در دوردست خاطره مردی از پله ها ی پاییز بالا می رود و چون تابستانی میوه هایش را به آغوش می...