ای غم انگیزترین حادثه ی پاییز است جمعه و نم نم باران و خیابان بی تو...
وای بر من تو همانی که امیدم بودی؟ تو همان چشم سیه دلبر افسونگر من؟ هر چه کوشم مگر این حادثه باور نکنم می دود یاد خطاهای تو در باور من وای این یاد گنه خیز جنون آلوده آهنین چنگ فرو برده در اندیشه من ترسم این یاد روانسوز که...
] ببین همیشه خراشی است روی صورتِ احساس همیشه چیزی انگار هوشیاری خواب به نرمی قدم مرگ میرسد از پشت و روی شانه ما دست میگذارد و ما حرارت انگشتهای روشن او را بسان سم گوارایی کنار حادثه سر میکشیم!...
این غم انگیز ترین حادثه ی پاییز است جمعه و نم نم باران و خیابان... بی تو
برای نفس کشیدن در هوای تو چه حادثه ای سرخ تراز بوسه چه رخدادی زیباتر از عشق ... ️️️
گفت دیده است مرا ، این که کجا یادش نیست همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست این ستاره به همه راه نشان می داده ست حال که نوبت رسیده ست به ما یادش نیست قصه ام را همه خواندند ، چگونه است که او خاطراتِ من انگشت نما...
این غم انگیز ترین حادثه ی پاییز است جمعه و نم نم باران و خیابان بی تو
آدمی آنقدر که از فکر حوادث آینده ناراحت میشود، از خود آن حوادث ناراحت نمیشود و بدبختانه فکر اینکه چه حوادثی فردا روی میدهد، همیشه برما غالب است.
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
بی هوا میبوسمت ... تا به تو ثابت کنم ... حادثه هیچ وقت ، خبر نمیکند ... !
مبر ز موی سفیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی
تلخ ترین حادثه قَرن است اینکه تنها کسی که میتواند حالت را خوب کند، علت حال بدت باشد.
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم تا در این قصه پر حادثه حاضر باشم
چون همسفرعشق شدی، مرد سفرباش هم منتظرحادثه! هم فکرخطر باش..!!