خدا را که دارم انگار کسی دستی به قلبم می کشد انگار کسی می گوید خیالت راحت؛ من هستم ... و من تمام دلشوره هایم را می سپارم به باد
آدم به سرعت پیر میشود، آن هم بدون اینکه بازگشتی در کار باشد. وقتی بدون اراده به بدبختیات عادت کردی و حتی دوستش داشتی، آن وقت متوجه قضیه میشوی : طبیعت از تو قویتر است ! تو را در قالبی امتحان میکند و آنوقت دیگر نمیتوانی از آن بیرون بیایی....
دلشوره هرگز غمِ فردا را فرو نمینشاند ، فقط خون شادی را از رگ امروز بیرون میکشد ...
دنیا هم که از آن تو باشد تا زمانی که درون قلب یک زن جایی نداشته باشی تا درون آوازهای عاشقان زنی زندگی نکنی و سهمی از دلشورههای زنی نداشته باشی فقیرترین مردی
برگھایِ زردی ڪہ رویِ زمین می افتد گاهی آرزوهایِ خشڪیده است… گاهی دعاهایِ بالا نرفتہ… …یڪ وقت هایی هم دلشوره های بیخودی ست… ڪہ ماه ها یا فصل ها زندگیمان را مختل ڪرده بود… …آنقدر ڪہ هرچہ میوه و شڪوفہ و گل روی درختان بود را ندیدیم...
دلخوشیها را هراس رفتنت دلشوره کرد...
نه اینکه بی تو ممکن نیست نه اینکه بی تو میمیرم به قدری مسریه حالت که دارم عشق میگیرم همه دلشورم از اینه که عشق اندازه آهه تو جوری عاشقی کن که نفهمم عشق کوتاهه
دلشوره دارم زیاد چی به سر ما میاد اگه فردا بیاد میشه غم ها شروع رو لبامه فقط مکن ای صبح طلوع فردا شب این موقع بساط گریه جوره فردا شب این موقع خواهرت از تو دوره فردا شب این موقع سرت توی تنوره واویلا امون از این مصیبت