متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
«بسم الحبیبة عیون البحر»
کویر بودم که دریای چشمانت غرقم کرد.
بعد تو
بزرگ ترین خلیج این هستی منم.
به قلم:مأوا مقدم زاد
من هیچوقت نمیگم تنهایی رشد کردم، اگه دلم شکست تنهایی تیکه هاشو جمع کردم، اگه گریه کردم تنهایی اشکامو پاک کردم یا هر جایی رسیدم خودم بودم و خودم. یا شعرای قشنگ به هم ببافم که خودم پشت خودم باشن و بس!!! نه.
پشت رشد کردن من از هر نظر...
مثلا یه نفر باشه باهاش درد و دل کنی،باهاش کافه بری،کنار خیابون یا پیاده رو،رو جدول بشینی باهم ساندویچ بخورین،پایه ی دیوونه بازی های همدیگه باشین،وسط پیاده رو توی شلوغی جوری باهم قدم بزنین که انگار جز شما دوتا هیچکس توی اون پیاده رو یا حتی توی شهر نیست،باهاش تفریح...
خیلیا بهم میگن درسته که تنها بودن الان خیلی بهت مزه میده و ازش لذت میبری؛اما چند سال دیگه مشکلات زیادی رو برات ایجاد میکنه..
منم بهشون میگم:اصلا از کجا معلوم من چند سال دیگه زنده باشم..
مگه نباید از زمان حال لذت برد..!؟
یکیو میخام ک بهش بگم حالم خوب نیست
بگه تنها نیستی
منو داری
الان میام پیشت تا دلت میخاد حرف بزن
باهم غصه بخوریم
تا دلت میخاد تو بغلم گریه کن
دردت بجونم فقط حق نداری تنهایی غصه بخوریا.....!!!!!
فقط ی مشکل ریز وجود داره، اونم اینک من تنها تر...
باد
آسمان
ابر،
نخل
غروب
خوزستان
و واژه هایی که هر کدامشان یک داستان را روایت میکنند.
اذان
مانند شیپور اسرافیل
در آسمان صدا میکند.
اینجا دروازه ی بهشت به روی همگان باز است.
خورشید به خواب رفت
و ماه بیدار شد
انعکاس نورِ هم زمانِ خورشید و ماه
آیینه...
زنبوری تربیت میکنم و به باغ شما میفرستم برای نوشیدن از شهد آن گل که تو بوییده ای
و چه درد شیرینیست مبتلا به نیشِ آغوشته به نفس های تو....
مأوا مقدم زاد
ترجیح من؛
نمیدانم که من در ذهن و قلب تو چگونه ام، اما تو در من هر لحظه را به حیات مشغولی...
صبح که روی صندلیِ جلوی آیینه ات مینشینی و شانه را روی تارهای سیاه روی سرت میکشی، من با نوای خوشِ ویالون گونه ی گیسوانت بیدار میشوم.
عصرها...
در کوچه های بن بستِ ناامیدی، خسته و درمانده، به دنبال راهی میگشتم تا بتوانم ادامه دهم!
پیرمردی را دیدم که فانوس بدست داشت! مقابلش ایستادم، و او ..... به من لبخند زد ! باران بارید و سیاهی غم از وجودم شسته شد!
انگار کسی سبدی پر از شاتوت های...
دلم چند شب خواب میخواهد
در کلبه ای پر از شبنم دلم خاموشی میخواهد
ناشناس در خانه ای پر از ماتَم،
دل بیچاره ی من چه میخواهی؟
از دل هایی که سنگ شده است
از دنیایی که گورستان شده است
از طعلم تلخ قهوه ی سیاه
از نغمه های پر...
کاش شهربازی بودم
و تمام عمرم را، شادی و قهقهه ی کودکانی را میدیدم، که در دنیایی متروکه، با بزرگ ترهایی بی رمق، برای ساعتی با من خوشحال بودند.
کاش باران بودم
و به گل هایی که قرار است دلیلِ عاشقانه های کوچک اما واقعیِ مردان و زنانِ در رَه...
اگر به گذشته بر می گشتم؟ چیزی را تغییر نمی دادم، می ترسیدم اصلاح یک اشتباه کوچک، دستآورد بزرگی در اکنون یا آینده را از من بگیرد. اگر به گذشته بر می گشتم، هیچ کاری نمی کردم، فقط نگاه می کردم و از تماشای پازل به هم ریخته ای که...
مَن یه مَنِ قوی درون خودم دارم،
که بهِم اجازه نمیده یه بازنده باشم،
این مَنِ قوی بهم یاد داد ؛
همه تسلیم شدن بلدن،
همه میتونن جا بزنن،
همه میتونن به چیزی که هستن قانع باشن،
همه میتونن با بهونه اوردن خودشونو گول بزنن..
ولی من مثل بقیه نیستم....
بیا از کشتن هم دست برداریم
ما سال هاست که مرده ایم
ماهیان مرده هرگز نمیتوانند
به آغوش دریا برگردند
سال هاست که چنین میگذرد
و تمام فصل ها شبیه پاییز است
شبیه به برگ ریزان های بی رحم
و پیدا نمیشود یکی تا پاسخی دهد
به خواب هایی که عاشقانه زیستن را
به رخ مرگ میکشند