متن رضا حدادیان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رضا حدادیان
چشم زلیخا تشنه ی دیدن نمی ماند
یعقوب ، مستِ بویِ پیراهن نمی ماند
وقتی نخِ امیّد تو پوسیده ،بی تردید
ذوقی به قدر یک سر سوزن نمی ماند
قدری مرا دریاب ای پروانه! باور کن
-این شمع،امشب تا سحر روشن نمی ماند
خنجر اگر در آستینِ دوستان باشد
دور...
یک تقویم کسالت آور دارد
صدپرسش بی جواب،در سر دارد
انگشت به لب،کنار میز شطرنج
مانده ست کدام مهره را بردارد
رضاحدادیان
تنها باد
ردًپای گیسوان تو را می داند.
رضاحدادیان
برگ زردی بودم
برسنگفرش غروب
باد دستم راگرفت.
رضاحدادیان
دوبرگ بودیم بر یک شاخه
تو با باد رفتی
من افتادم.
رضا حدادیان
ابر
پرنده ایست
پرازگریه.
رضا حدادیان
درخت شدم
تا پرنده های دلتنگ
سربرشانه ام بگذارند.
رضاحدادیان
درخت بی سرو سامان شده ست بعداز تو
پرنده سر به گریبان شده ست بعد از تو
بهار دست تکان داد ودور شد از من
هوا ،هوای زمستان شده ست بعداز تو
هزار پنجره ی پُر غبارم وانگار-
-زمانِ قحطی باران شده ست بعداز تو
کسی که آینه دار سپیده...
جا مانده است در دلِ من ردّ پای تو
این است ماجرای من وماجرای تو
باید بَدَل شوم به قناری دراین جهان
وقتی پُراست حنجره ام از صدای تو
یاشاخه شاخه جنگلِ آتش شوم ویا
آشفته مثل دود شوم در فضای تو
ای آنکه چادر از سرت افتاد بی هوا!...
باز می گردم
از نیمکت چوبی پارک
به درختی پُر آواز
رضا حدادیان