متن رضا حدادیان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رضا حدادیان
جا مانده است در دلِ من ردّ پای تو
این است ماجرای من وماجرای تو
باید بَدَل شوم به قناری دراین جهان
وقتی پُراست حنجره ام از صدای تو
یاشاخه شاخه جنگلِ آتش شوم ویا
آشفته مثل دود شوم در فضای تو
ای آنکه چادر از سرت افتاد بی هوا!...
باز می گردم
از نیمکت چوبی پارک
به درختی پُر آواز
رضا حدادیان
عُبور، آخرِ سر اِتفاق می افتد
به هر بهانه سفر اِتفاق می افتد
درخت باش و بمان روی ریشه های خودت!
قبول کن که ثَمر اتفاق می افتد!
کنار پنجره ی شب نشسته ای بی تاب
صبور باش !سحر اتفاق می افتد
تُویی که زندگیَت مثل قهوه ی قَجریست !...
پروانه ی دشت اَبرهاخواهم شد
باجنگلِ باد،آشناخواهم شد
ای مرکزثقل آسمان! من باتو
ازجاذبه ی زمین رهاخواهم شد.
رضا حدادیان
سرباز برگشت
با روسری بهار درمُشت
پیراهنی زخمی
وخیالی که
پشت مرزهای دشمن
جامانده بود.
رضاحدادیان
جاده ی رنگین کمانت را نمی بیند کسی
ایستگاه آسمانت را نمی بیند کسی
در غبار ابر، پنهان هستی و جز چشم باد
ردّ پای گیسوانت را نمی بیند کسی
دست افشان، موج های مست می رقصند وهیچ
کشتی بی بادبانت را نمی بیند کسی
غنچه،غنچه خنده ی دشت تو...
غنچه، غنچه خنده ی دشت تو را دیدند، حیف
گریه ی باغ خزان ات را نمی بیند کسی
رضا حدادیان