متن عشق حقیقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق حقیقی
آن کس تواند گفت از عشق تحفهی نابش برده، که،
دل گویی کندو زِ دلبر ربوده و از شهدِ لبش خورده!
عشق جانم،
با خونم نام تو را در رگهایم حک میکنم،
نه با قلم،
نه با کاغذ،
بلکه با قلبی که هر تپشش
با یاد تو میزند.
در هر لحظه،
در هر نفس،
یادِ تو در من نقش میبندد،
تا ابد،
حک شده در اعماق وجودم
چون نامی که هیچگاه...
شراب نابِ عشق،
مقدس و بیپایان،
در رگهای قلبم جاریست،
وفادار، حتی اگر روزها بیرحمانه بگذرند.
دلم میخواهد در این مسیر
تو را در آغوش بگیرم،
که هیچ چیزی
جز وفاداریِ عاشقانه
در جانم نباشد.
تا آخرین نفس،
تا آخرین لحظه،
در این پیمانِ بیپایان،
شراب عشقِ تو را بنوشم....
در دل شب، زیر آسمانی پر از راز
دریا با صدای عاشقانهاش،
آغوشی را به من میدهد
که فقط تو میتوانی در آن جا کنی.
مهتاب در چشمهای تو میرقصد،
که همچو نوری در دل تاریکی است،
در این شب که با یاد تو پر میشود،
عشق تو در قلبم...
به نام یگانهی مهرآفرین
با مهرِ تو زیر نبضِ دامن بروم
دامن که نه زیرِ تیرِ آهن بروم
حتّی به سرم پتک بکوبی، گویم:
قربانِ بداخلاقیِ تو، من بروم
تو
دلیل حال خوب منی
عشقم
در هر تپش قلبم، فقط تو را میخوانم،
عشق ابدی و آرام جانم همیشه دوستت دارم.
محدثه جانم، در باغ خیال من شکوفهای،
که با هر نسیم، عطر عشق میپراکند،
چشمهایت دریچهایست به جهان رویاها،
و لبخندت، خورشیدِ صبحِ جان من
در پیچوخمِ زمان، دستت را میگیرم،
تا پرواز کنیم به فراسوی سکوتها،
جایی که فقط من باشم و تو،
و عشقمان همچون ماهی در دریای...
دلم کنار تو خانهای دارد
که هیچ طوفانی نمیتواند آن را لرزان کند،
حتی وقتی دستهایم دور از توست،
قلبم هنوز آتش عشق را روشن نگه میدارد.
آدم که عاشق میشود فکر خطر نیست
در عاشقی اصلاً ضرر مد نظر نیست
“دربدری دارد به دنبال خودش عشق”
عاشق نبوده آنکسی که دربدر نیست
پشت سر پروانه دریا هم بریزی
پروانه برگشتی ندارد تا سحر نیست
پروانه را دیدم که خاکستر نشین شد
پروانه یادم داده عاشق فکر...
آری…
عشق، زبان خاموش خداست در زمزمههای دل.
عشق، آغاز هر خلقت است و پایان هر بیقراری.
اگر دل بیعشق بماند، گویی زمین بیخورشید است؛
و اگر جان به عشق آغشته نشود، نه حیات معنا دارد، نه کمال.
عشق، همان نَفَس نخستینِ روح است در لحظهٔ آفرینش.
ما نیامدهایم تا...
روزی که تو آمدی،
زندگی ام مثل یک کتابِ ناتمام شد
که ناگهان صفحههایش پر از نور شد.
تو آمدی و من فهمیدم
که عشق، یعنی همین:
یک نفر بودن، در سکوتِ دنیایی که بیصدا میچرخد.
گاهی چشمانت را نگاه میکنم
و در آن عمقِ بیکران،
خودم را گم میکنم......
زبانم لال اگر در کوچهِ دلم نامی دگر حک شده باشد
یا که چشمانم کور، اگر برچشمانِ دگر نظر افکنده باشد
یا که دستانم بریده، اگر نوازشگرِ دستانی دگر بوده باشد
بدان: وضوی عشق گرفتم و تو پیش نماز دلم شدی
کجای این دنیا نوشتهاند عشق گناهه؟
که اینطور همه دست به دست هم دادن تا ما رو از هم جدا کنن…
انگار بودن ما با هم، خار چشمیه برای دنیا.
انگار عشق ما، گناهیه که باید تقاص پس بده.
بمیرم برات…
برای اون لحظههایی که بخاطر من غم توی دلت...
از اون ته مهای قلبم که تا حالا بهش نگاهم نکردم دوسِت دارم. از جایی توی وجودم که همیشه ساکت بود، همیشه تاریک بود، اما وقتی اسم تو اومد، یهدفعه روشن شد.
تو اون پناهِ آخری، اونجایی که وقتی همه جا تاریکه، فقط میخوام پناه بیارم به آغوشت.
تو اون...
تا قبل از تو،
عشق فقط یه واژه بود؛
یه قصهی خیالی،
که تهش همیشه درد داشت…
میخندیدم به اونایی که عاشق میشن،
که دل میسوزونن، که دل میبازن…
اما حالا،
حالمو که ببینی…
میفهمی چه بلایی سرم اومده…
میفهمی چقدر گرفتارتم،
چقدر اسیرِ نگاهت شدم،
بیهیچ راه فراری…
هیچوقت...
وقتی کسی رادوست داری، نیازی نیست از همه چیزش سر دربیاوری!
فقط کافی است او را همان طور که هست بپذیری.
در مسیر عشق ورزی گر نابلد هستم بسی
صادق و بی ادعا جان پای چشمت میدهم