متن یادگاری عشق

رفت و جا ماند،
خاطرات آن سیه چشمان مستش در دل دیوانه ام.

بر من روزگاری رفت و عشقی‌ پا گرفت
عاقبت چرخ فلک این عشق را ازم گرفت
شادمانی بود و من بودم
تو بودی ،عشق بود
عشق و شادی با تو رفت
و غم مرا تنها گرفت

خداحافظ، تمامِ عاطفه، در بی‌سرانجامی؛
که از دنیای قلبم، خوب می‌دانم، که می‌دانی!

دلم با تو؛ دلت با من؛ ولی، تقدیر، این باشد؛
خداحافظ کنی؛ امّا، نهالِ مهر، بنشانی!

به پیوسته، کنم یادت؛ به همواره، کنی یادم؛
بسوزم در تبِ عشقی؛ که «تو»، خود، مَنْشَأ آنی!

من اگه لحظه ی پایانیِ انسان بودم
خاطراتِ تو منو زنده نگه داشته هنوز

شاید تا ابد هیچکس برای من تو نشود و شاید هم من برای هیچکس برای آنچه که با تو بودم ،شبیه نباشم

نشسته ام درمیان بستر
به تو فکر میکنم
باخودم می گویم
هستی ویا نیستی
اگرنیستی، پس چرا پیش منی
بویت، عاشقانه هایت، آغوشت، همه در من جا مانده
دلبر من فراموشت شده ببریشان
نمیدانم شاید رسم دلدادگیست
اویی که می رود، میگذارد تکه هایش را دروجودت
تا که شبها رنجت...

باید بگویم سخن با تو؛
با تو که تنها خاطره‌ی عشق منی...

وقت رفتن چشم تو بوسیدم و گفتم بمان،
اما نماندی.

از تو فقط یه خاطره مونده به جا.
چشم تو و چشم تو و چشم تو.

به جای مانده برایم ز تو فقط ردّی

تنها دارایی دل نشینِ منی♡