متن سیامک عشقعلی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سیامک عشقعلی
ما دوتا یاغی بودیم
از همون روزای بد!
غربت و بی کسی مون
مشت اول رو که زد...
ساز خریدیم زندگی
واسه ما کوک نشد!
هیچکسی به بغض ما
حتی مشکوک نشد!
خوبیش اینه که با هم
روزای خوب ندیدیم!
خیلیا مارو زدن
تا با هم قد کشیدیم!
تووی سمفونی...
جنگ قصه ی ماست در تکرار
می خوریم به اولین دیوار
دخترم! به خدا زندگی زشت است
روز خوب دروغ بود انگار...
◾شاعر: سیامک عشقعلی
هر روز ما را می کشد یک ترس، تشویش
گاهی نبود آب، گاهی هم گرانی!
بی زندگی هر روز درگیریم با مرگ
هر روزمان شد یک بلای ناگهانی!
◾ شاعر: سیامک عشقعلی
از حال دلم کاش خبر داشته بودی،
ای بی خبر از من که قرار دگرانی!
هرچند نشد باتو بچینم غزل از عشق
باز از تو نوشتم که نبینی و نخوانی...
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
اگر بر روی لب، لبخندها دارم
غمی ناجور در این بندها دارم
من عمری شب به شب از کوه می آیم
من از تکرار یک اندوه می آیم
تو از من شعر می بینی غمم را نه!
غزل ها را تو می چینی غمم را نه!
من آن گورم که...
دلت هرجا هوامو داشت برگرد!
من این عشقو بدونِ تو نمی خوام!
به جز آغوش گرمت هرچی باشه/
توو این دنیا به جون تو نمی خوام!
▪️سیامک عشقعلی
نه!
این بهار هم آبستن هیچ لبخندی نبود!
قبل از اینکه دست هایم در آغوشم یخ بزند،
مرا دوست بدار!
شاید شکفتم!
▫️سیامک عشقعلی
مرا به سرو تشبیه نکن!
وقتی دهانم بوی گل های یاس می دهد در پاییز!
من رود نیستم!
آسمان هم نبود م!
من سرگردان ترین واژه ام؛
در کتابی که هیچ کس آن را نخوانده!
▫️سیامک عشقعلی
خانم! حرفی هست می خواهم بگویم
من... راستش... این روزها بی تاب هستم
از دور هم گاهی که می بینم شما را
می لرزد از یک شرم شیرین قلب و دستم
شاید جسارت می کنم اما عجیب است
هی... چندباری خوابتان را دیده ام من
با اسمتان شعری نوشتم تا...
بگذار بنوشم تب چشمِ عسلت را
یک لحظه بپوشم گل خوشبو! بغلت را
از هرچه که زیباست به قدری به تو دادند
پیدا نکند هیچکس اینجا بدلت را
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
با پنجره ها بخوان سرود از تبِ رود
خورشید شو! عاشقانه لبخند بزن!
غم می رود از حوالی ما، به خدا!
بی علت و بی بهانه، لبخند بزن!
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
آیینه می رقصید با اعجازِ نازت
در من تمنا غنچه ای زد سارقم کرد!
دیدی مرا یک لحظه، چشمم را گرفتم
زیبایی ات بی رحم بود و عاشقم کرد
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
صبح شد! یک بار دیگر زندگی
بار دیگر لحظه هایی سبز تر
مردمی عاشق تر از یک دشت گل
در کنار هم، صفایی سبز تر!
صبح شد! لبخند می آید به بار
آسمان بوسیدنی تر می شود
سادگی با نور می رقصد و عشق
با تو، با من، دیدنی تر...
عاشقم! تازه ترین سرخیِ گیلاس منم!
مثل هر شیشه ی باران زده، حساس منم!
عطر پیراهن من مانده در آغوش زنی
او که در دشتِ خیالات تو شد یاس منم!
خاک پای تو شدن قصه ی هر شعر کسی ست
زیر این خاک ببینی اگر الماس منم!
باز می بویمت...
آمدی مرحم شوی، بدتر شدم
من تو را در شعرها فهمیدمت!
مانده روی شانه هایم عطر تو
مثل گل بودی اگر می چیدمت...
گاه گاه از خاطرم رد می شوی
بار آخر وای من تا دیدمت...
دست هایت را کسی جز من گرفت
غیرتم شد ابرِ غم، باریدمت...
یادم آمد...
آره من جادوگر شعرای عاشقانه م و
همه ی مدعی هارو پشت سر جا می ذارم!
شعر من به قلب هرکسی نشسته جز تو
واسه ی همینه هیچوقت شعرامو دوست ندارم!
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
پسری که تورو با تموم قلبش می خواست
اونی که به چشم هرکسی به جز تو زیباست!
غرور گرگ داره! کوه غصه توو دلش!
اونی که همه میگن وجودش دریاست!
اونی که توو خیابونای شهر مرد شده
عشق تو چرا براش مثل یه کهنه درد شده؟
اونی که به پای...
لیلا! برای دست هایت یاس چیدم
یک روسری با رنگ دلخواهت خریدم
می خواستم شعری برایت گفته باشم
اما نشد! انگار نقاشی کشیدم
دلگیر از دنیا نباشی مهربانم!
دیشب دوباره خواب دیدم... خواب دیدم...
لیلا! خودت خوبی؟ بگو از حال کوچه
با این خیابان ها به چشمانت رسیدم
هر جا...
زندگی دردی ست شاید نیست درمانش هنوز
در شروعش مانده ام با فکر پایانش هنوز
سخت شد هرلحظه اش هرروز، هرجا، در دلم
حسرتی دارم من از یک ذره آسانش هنوز
قصه را غمگین نوشت از اولش شاید خدا
هرکسی زخمی به دل دارد و بر جانش هنوز
آب را...
غم چشمان تو را می شنوم
که در آن غربت شب می شکنی
پرم از ضجه ی این شهر، بگو
نکند باز تو دلتنگِ منی؟
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
مثل یک سکوت در شبی شلوغ می مانی
مثل درد، بغض، گریه، بی دروغ می مانی
دختری که دید اشک های دفترت را گفت:
مثل شعرهای مادرم فروغ می مانی...
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
شده در کوچه ی باران زده آشوب شوی؟!
به صلیب غم یک خاطره مصلوب شوی؟
شده با یاد کسی در تب و شب گریه کنی؟
و نبینند و بخندی و خودت خوب شوی؟!
و چه تلخ است که با ابر و غزل بغض کنی
بزند رعدِ جنون، سنگ شوی! چوب...
وقتی که ساحل می رود همدردِ دریا می شود
وقتی که شب با خنده ای بی وقفه فردا می شود
می بوسمت! می بوسمت! آن لحظه با یک دشت گل
یادت بماند آخرش، یا می شود! یا می شود!
▫️شاعر: سیامک عشقعلی