شعر سپید
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر سپید
ای ستاره ی مست
نشسته بر استخوان شب
بگو چطور ریشه گرفتی از بطن آسمان
در ریزش این همه درد
نمی بینی که دریچه ها
متن را طرد میکند
مریم گمار
بگذارپوست بیندازد گونه ی درخت !
در این فصل بی سایه
ومن برگردم به بند ناف
به برگ های بهار
که لب های این قرن به لکنت افتاده
مریم گمار
حرف هایت فلج
صدایت روی گسل غربت
سایه ات زخمی
چشم هایت شهادت می داد
که از آواره گی می آمدی!
گفتی بغلم کن!
و من عاشقت بودم
در بی مرزترین لحظه
با دردهایی مشترک!
من:
انگشتری بودم که در بیابان خواب هایت
پیدا می کردی!
تو:
ماه بودی،
بالای...
حالا کافیست؛ چشم بدوزم
به رستاخیز سرانگشتانت
تا نور در رگهای تو جا باز کند
در فرصتی که شب مرور نمی شود
مریم گمار
شعر عاشقانه
اعتیاد خانمان سوز است
ولی اعتیادم به تو خانه ام را آباد کرده است
آروین شاه حسینی
ای اقبال سبز
بگو چند ستاره به خواب بهار تکانده ای؟
که حالا به هر سو قنوت می گیرم
تو روییده ای!
بلند میشوم از گوشه ی سطرها
و تو را از کلمات شکسته وکِرخت شب
پس می گیرم
تا آفتاب
عبور کند از ذهن پنجره و صمیمیت بادها
ببین !
از میان این همه نقطه ، ویرگول و کلمه
برمیگردم
به مویرگ های تو
جایی میان قصّه وترانه!
تا انگشت اشاره...
ومن
کجای تو نشسته ام
به تقدیر؟
که به بلندای صبح رسیده ای
مریم گمار
برشی از یک شعر بلند
برگهای سوخته.
بیا و مرا ببین!
که بلند میشوم بر دو پای باد
از تشنج لاله ی گوش
از معاشرت استخوان و زخم
و پس می دهم حراج مرگ را
برشی از یک شعر بلند
مریم گمار
من خدا را هر لحظه میبینم
در تمام رخِ صورت تو
آروین شاه حسینی
می نوازد احساسِ پریشانم،
شهرآشوبِ عاشقی را،
با تار و پودِ دل؛
تا که شاید،
چنگِ آرامش زند،
بر تار تارِ مویت،
در بسترِ پریشانی!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب گل های سپید دشت احساس)
انار دانه می کنم
لبخند می چینم...
تنفس های سرد و عطرآگین پاییز به شماره می افتد
هزار پنجره شوق دارم،
به پیشواز زمستان!
بوسه های آبستن از عشق
دیوان پدرم «حافظ»
آرزوهایی سبز برای قلب های لبریز از بهار و مهر
«دوستت دارم» هایی از جنس همیشه
دست هایت...
قطار تو را می برد
و من در هیچ ایستگاهی پیاده نمی شوم!
چه در ذهنم اردیبهشت را هرروز باتو قدم بزنم
چه در همین لحظه
همین جا
ببوسمت و زیبا شوی!
در هر صورت
عشق مقصدی ندارد جز باتو بودن...
سیامک عشقعلی
شعرهایم
دوست داشتنت را فریاد میزد
و تو نمیشنیدی...
مأوا مقدم
اینجا هوا خوب است، پاییز آمده!
درختان زرد شده اند و آدم ها دست در دستِ هم
در خیابان ها راه میروند...
امسال اما مثل هر سال نیست.
بعضی تفنگ در دست، بعضی شعارِ آزادی سر داده اند
امسال کسی روی برگ های خشکیده عکس نمیگیرد، کسی در پارک ها...
باز چه خنجری به قلبم میزند اگر بگویم هنوز دوستش دارم؟
من از کشته شدن میترسم
اگر قرار است بعد از آن نفس بکشم..
مأوا مقدم