دستت را به من بده قلبت را به من بده نامت را به من بگو حرفت را به من بگو مرا فریاد کن صدای من با صدای تو آشناست من ریشه های تو را دریافته ام
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیست شب چنین روز چنان آه چه مشکل حالیست
اوار نکن با نگهت این دل ویرانه ما را
تو آسمان منی جز پناه آغوشت برای بال و پرم وسعت پریدن نیست
چشمم به هر کجاست تویی در مقابلم
آیا این شب است که باعث می شود من به تو فکر کنم ؟ یا من هستم که برای فکر کردن به تو انتظار شب را می کشم ؟
بگذرم گر از سر پیمان می کشد این غم دگر بارم می نشینم ، شاید او آید عاقبت روزی به دیدارم
مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
یک جای کار می لنگد یا زنگ در خراب است یا گوشی تلفن وگرنه بعید می دانم تو فراموشم کرده باشی
روی به خاک می نهم گر تو هلاک می کنی
طریق وصل گشادی من آمدم تو رفتی
اصلا یادت هست که نیستم ؟
تا دل به هوای وصل جانان دادم لب بر لب او نهادم و جان دادم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام ؟
گاهی حواسم را پرت می کنم می افتد جایی حوالی خیال تو و دلم گرم می شود به داشتنت و تو اما چگونه اینقدر بدون منی؟!
اینجا پر است از نبودن هایت ؟ این طعم تنهایی عاقبت یک شب من را سخت دیوانه خواهد کرد
زِ پیشم میروى اّما مهیا کن مزارم را که بعد از رفتنت جانا دگر جانى نمى بینم
حلقه بر در میزنم دانم که در آنسو تویی یا برانم یا بخوانم چیست تقدیرم بگو
می خواهم فراموشت کنم اما این ماه ماه هر شب تو را به یاد من می آورد
به نجوایی صدایم کن بدان آغوش من باز است برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من
ز تو بخشایش تو می خواهم
نام تو مرا همیشه مست میکند بهتر از شراب بهتر از تمام شعرهای ناب
درد بی درمان شنیدی ؟ حال من یعنی همین ! بی_تو_بودن_درد_دارد می_زند_من_را_زمین