متن شیما رحمانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شیما رحمانی
چه کسی می داند تیک تاکِ ساعت؛
ما را به کدامین لحظات وعده می دهد؟!
قربت یا غربت؟ شیما رحمانی
شهر؛ باردارِ غمی جانسوز
کوچه؛ داغدارِ قدم هایِ شاید یک روز!
و خانه؛ خانه هم عجیب در حسرتِ دیروز است.
آه از این سایه یِ غارتگرِ هر روز؛ زمان
آه از این داغِ جگرسوز؛ زمان شیمارحمانی
قدم می زدند در کوچه هایِ دنجِ اشعار،
به هنگامه ی همآغوشی انگشت ها؛
تو را به خاطرِ دوست داشتن، دوست می دارم! شیمارحمانی
قبلِ او؛ شاید مسلمان بودم و بعدِ او اما فقط، من یک منِ؛ خالی از هر نوع ایمان هستم
و آه از جنون.
شیما رحمانی
نازِ باران را کشیدم، بلکه چشمم تَر شود
بغضِ بی گریه علاجش؛ آشتی با ابرهاست.
شیما رحمانی
کفش هایش را دَمِ در گذاشت،
یکی عقب
یکی جلو
همیشه عادت داشت؛
پاهایش را در کفش ها، جا بگذارد!
شیما رحمانی
خوبِ من؛ دیگر دستم از آسمانت کوتاه شد
حتی؛ چکاوک هم برایِ همیشه مُرد
و ابرها نیز؛تا ابد خواهندگریست،بر این سوگ.
شیما رحمانی
و دیگر به آسمانت نخواهیم رسید
نه من و نه حتی چکاوک
و ابرها نیز؛ تا همیشه،
بر این سوگ خواهند گریست.
شیما رحمانی
“پرندگان مهاجر”
احساساتم به طرزِ اَسَفناکی بیمارند.
دیگر نمی دانم کِی باید بخندم، کِی باید نخندم؟!
کِی دل بدهم، کِی دل بکنم؟!
همیشه شنیده بودم که عشق باید حالت را جا بیاورد، پروازت دهد در آسمانِ عواطف.
رقیقُ القلبت کند.
از تو موجودی مهربانتر بسازد.
اما؛
اما خدا نکند که...
کاج هایِ سپیدپوش
صدایِ قیل و قال کلاغ ها مرا به خود می آورد
از جا می پرم،
گویی صد سالی به خواب رفته بودم
نگاهم میفتد به بسته یِ سرترالینِ رویِ میز
با خود کلنجار می روم که کُلِ بسته را یک جا سر ریز کنم در حلقم و...
عاشقی کن، بیا منُ دریاب
گفته بودم به تو که تشنه اَم و؛
تشنه آب می خواهد ، نه وهم و سَراب!
✍شیما رحمانی
و در آخر؛ پیله، حُکمِ عفو داد
وَه چه زیباست؛همآغوشیِ پروانه و شبنم بر گُل
✍شیمارحمانی