متن علی معصومی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علی معصومی
محتاج تو ام کرد
هر بار دیدم عشق تاراج تو ام کرد
پیغمبر شب های معراج تو ام کرد
با زورق جامانده از گرداب و طوفان
درگیر اقیانوس و امواج تو ام کرد
تنها نبودم یاد تو در سینه ام بود
با باد و بورانی که آماج تو ام کرد...
کویر
چکیده قطره باران به شانه های کویر
خزیده گوهر غلطان به خانه های کویر
از انحنای بیابان و تپه و در و دشت
تنیده ریشه به ریشه جوانه های کویر
درخت تاغ صبوری نشسته در سر راه
کشیده بر سر و رویش نشانه های کویر
گرفته شاخ و برش...
پرهیزی ندارم
تا در بساطم غیر تو چیزی ندارم
جز مهر تو ماه دل انگیزی ندارم
تا بامداد لحظه های با تو بودن
جز نغمه ی مرغ شباویزی ندارم
من وامدار سرزمین اشتیاقم
جز شوق تو در سینه واریزی ندارم
از عشق این رنگین کمان بیکرانها
زیباتر از یک صبح...
حضرت مهدی
ای منتقم آل عبا حضرت مهدی
ای حامی خون شهدا حضرت مهدی
مائیم و هواخواهی آن یوسف بازار
همراه و معین الضعفا حضرت مهدی
ای بیرق انصاف و عدالت سر دوشت
ای شوکت آئین خدا حضرت مهدی
تو وارث نوح و ید و بیضای کلیمی
عیسی نفس و...
پائیز ۴
زیباترین رقص درختانی تو پائیز
تصویری از برگ و خیابانی تو پائیز
انگار حرف تازه ای داری برایم!
لبریز عطر خاک و بارانی تو پائیز
رنگ لباست را ببینم! شاد هستی
گویا که می آئی به مهمانی تو پائیز
هوهوی باد و خش خش پای خیالی
رویاترین آهنگ...
غزه
اگرچه آتش و خون بر سر روی تو می ریزد
غبار غم به روی برج و باروی تو می ریزد
میان نارفیقانت به چشمان خودم دیدم
چه شمشیر خیانت ها به پهلوی تو می ریزد
برای کودکان بی پناهت لای لایی کن
که اشک ماتم از چشم بلا جوی...
بیا تو هم
روزی اگر که حوصله داری بیا تو هم
در سایه سار سرو و چناری بیا تو هم
از کوچه باغ مهر و محبت سحرگهی
در جستجوی سیب و اناری بیا تو هم
از کافه های شهر و محل بی خبر نباش
با ما به پای شام و...
آدم نخواهی شد
مرا از یاد خود بردی و از یادم نخواهی شد
معطل در مسیر داده بر بادم نخواهی شد
به خاطر دارم از خاطر فراموشی تو اما
فراموش از طنین نای فریادم نخواهی شد
برو ای خانه ات آباد و با مردم مدارا کن
اسیرم کردی و دلدار...
زخم بی حساب
دور از تو عمری همدم پیمانه هایم
آتش به جان گوشه میخانه هایم
شمعم که در شب های تار بیقراران
پرتو فشان ساحت پروانه هایم
آن برگ پائیزی که گرم پیج و تابم
آن بوف سرگردان که در ویرانه هایم
درگیر زخم بی حساب نارفیقان
آشفته حال...
که چه؟
دل می بری به غمزه و ناز و ادا که چه ؟
هی می کنی مرا به خودت مبتلا که چه؟
با هر نگاه پنجره خمیازه می کشی
تا جای جای جاده ی بی انتها که چه؟
هی رخنه می کنی به دل و تازه می کنی
زخمی...
ره توشه باور
با دیدنش دلدادگی از سر گرفتم
حال و هوای برگ نیلوفر گرفتم
در بامداد ساقه ترد خیالش
پبچیدم و دور خودم سنگر گرفتم
چون ذره ایکه جان بگیرد با نسیمی
از روی خاک جاده بال و پر گرفتم
مثل چلیپایی که روی طره هایش
امواجی از دریای...
گرداب مکافات
از که گیرم خبر وقت ملاقاتت را؟
سر بگیرم ره و آئین و مقاماتت
تا مگر بشنوم از پنجره مهر و وفا
مژده در مژده الطاف و عنایاتت را
به کجا رو بکنم تا به تماشا بکشد
قبله گاه نظر و اینهمه آیاتت را؟
روی دوشم بگذارم به...
همسایه خوبی
مرا با خود ببر ای بهترین سرمایه خوبی
رفیق مهربان نام آشنا، همپایه خوبی
کنونکه در کلامت رنگ و بوی زندگی داری
بزن چنگی به تار خسته ات در مایه خوبی
تمام لحظه هایم را دمادم غرق شادی کن
بخوان شعر تری با مصرع آرایه خوبی
بیا تا...
نشانه خواهم داد
دوباره دل به نوای ترانه خواهم داد
به دست عالم و آدم بهانه خواهم داد
نگاه پنحره های همیشه عاشق را
به سمت دامنه بیکرانه خواهم داد
هوای از تو سرودن برای من خوبست
تمام بار غمت را به شانه خواهم داد
به بام خانه بی رونقم...
پرچین ندامت
هر خزان می آید و یاد زمستان می کند
کوچه را بازیچه ای از برگریزان می کند
ابرهای تیره را این سو و آن سو می برد
برکه ها را آشنا با اشک باران می کند
انتظاری بیش از این هم نیست اما بی دلیل
میزند بر دوش...
زیر باران
زندگی بازیچه ای در بین دستان تو بود
آسمان سر در خم چاک گریبان تو بود
پلک را برهم زدی تا خلق عالم بنگرند
کهکشان آویزه انبوه مژگان تو بود
هر کجا رفتیم تا دلداده ای پیدا شود
با سر شوریده ای مهمان ایوان تو بود
نبض این...
تلخی ایام فروریخت
هر رشته مویت نخ تسبیح طریقت
هر گوشه چشمت ره و آئین حقیقت
بر شانه تو تکیه زده خیمه هستی
پیشانی ماه تو تب و تاب شریعت
ای سرو بلندای تو سر سبزی بستان
جامانده به ایمان تو تدبیر نصیحت
در جوهر مژگان تو صد ابر بهاری...
مثل باد
آرزو دارم بیایم پا به پایت مثل باد
طی نمایم جاده را تا بینهایت مثل باد
سر سپردم روی بازویت که بار دیگری
پر شود از های هایم شانه هایت مثل باد
دوست دارم گل بچینم از نگاهت با نسیم
جان بگیرم پیش هر ناز و ادایت مثل...
خواهم رفت
با تو تا روی دار خواهم رفت
تا ته روزگار خواهم رفت
زیر باران لحظه ها با تو
سفر قندهار خواهم رفت
به هوای زمرد چشمت
بیدل و بیقرار خواهم رفت
کوهی از نا رسیدنم گفتی
مثل گرد و غبار خواهم رفت
زنده جان از خدا چه میخواهد...
فردایی که داری
امان از چشم زیبایی که داری
فغان از موج دریایی که داری
بخوان با نغمه شوریده خود
برایم انچه از نایی که داری
بگیران شعله شعله خرمنم را
به ترفند تماشائی که داری
تمام کوچه می رقصد گمانم
به گیسوی چلیپایی که داری
نمیدانم تو هم میدانی؟...
چه می شد؟
همواره اگر مال خودم بود چه می شد
در کعبه ی امال خودم بود چه می شد
این ساقه نیلوفر پیچیده به دیوار
همسایه هر سال خودم بود چه می شد
تفسیر پر از غمزه ی چشمان قشنگش
در قهوه ای از فال خودم بود چه می...
قول و قرار
کاش تا کوچه سرسبز دیارت برسم
با تو تا بوم و بر ایل و تبارت برسم
گفته بودم خبرم کن که دلم می خواهد
قبل رفتن به تماشای قطارت برسم
پیش از آنی که فراموش کنی مسئله را
تک و تنها به سر قول و قرارت برسم...
نشد
سال ها منتظر فصل بهارم که نشد
فکر شادابی رویای انارم که نشد
مژه بر هم زدی و یاد غزل افتادم
نرگسی در نظرم بود بکارم که نشد
خاطرت مانده که لبخند تو را ماه شنید؟
گفته بودی غم خود را بشمارم که نشد
خواستم تا به کنار تو...