متن غزل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل
بی تو از ویرانی ام دیوار باقی مانده است
آجر آجر از دلم آوار باقی مانده است
بی گمان مانند برگشت صدا در کوهسار
شِکوه هایم را فقط تکرار باقی مانده است
حلقه حلقه می زند آه از لبِ پروانه پَر
شعله شعله شمع را انکار باقی مانده است
حتم...
حلقه حلقه می زند آه از لبِ پروانه پَر
شعله شعله شمع را انکار باقی مانده است
رضاحدادیان
بی تو از ویرانی ام دیوار باقی مانده است
آجر آجر از دلم آوار باقی مانده است
رضاحدادیان
.
بگو امشب بگو عشق منی حتا ،دروغی
بیا امشب تو بانو باش و من آقا ،دروغی
تو امشب شام را آماده کن با چشم مستت
منم با حوصله صبحانه را فردا ،دروغی
منِ امشب تا سحر میگویمَ از زیبایی تو
بگو از بودنت شادی تو هم باما ،دروغی
برای...
درد ، دردِ زندگی در بین یارانِ غریب
درد ، دردِ آرزو دردِ جنگ ، دنیایی فریب
جنگ ناموزون است جنگ با خویشِ خود
این نبردیست نابرابر لبخند بر ریش خود
ترس هجرت از ده و از کاشیانه از دیار
پرهراس از خواب جَستن ، خالی جای یار
آتش و...
میان شعر و غزل ها حضور تو کم بود!
و قامت قلم من بدون تو خم بود...
نبودی و شب و روزم به گریه سر می شد...
میان خنده هم حتی همیشه ماتم بود!
من و خیال و هوای نوشتن از عشق ات
از اینکه قبل تو احساس من فقط...
نام غزل:بی وفا
از کنارم می روی باشد برو ای بی وفا
می روی باشد برو، تو بی صدای بی صدا
یک زمانی می رسد دستم ببوسی نازنین
التماسم تو کنی اما نبخشم من تو را
تا صدایم میزنی من نشنوم ای مهربان
در دلت تا هلهله باشد نباشد دل...
هو هو کنان، زمین و زمان رقص می کنند
تا می رسد صدایِ دَف اَز خانقاهِ باد.
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵
یک شیشه اشک ناب برایت می آورد
افتد اگر به میکده ی اَبر، راهِ باد
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵
از بس که سر کشیده جنونِ همیشه را
دیگر نمانده است ، سری در کلاهِ باد
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵
راه گریز نیست مرا از منی که هست
خیمه زده ست دور و برمن، سپاهِ باد
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵
دائم پراست از چمدان، ایستگاهِ باد
انگار خانه کرده سفر، در نگاهِ باد
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵
خورشید جاودانه ی من! ای بهار من!
ای آخرین پیامبر روزگار من!
ای چشم های شاعر و گرمت شروعِ رود
بخشیده ایی ترانه به شب های تار من
دست مرا بگیر که خوشبو شود جهان
روییده از حضور تو تا برگ و بار من
لبخندم از ترنم عشق تو جان...
تو مپندار که از عشق تو دل بر گیرم
یا به جای تو کسی جویم و در بر گیرم
بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری
پاره سازم کفن و زندگی از سر گیرم
محمد عاشوری