از من خبر بگیر! کارى ندارد کافی ست صبح ها دلت برایم تنگ شود و بى اختیار به نقطه اى خیره شوى و به این فکر کنى که چقدر بى خبرى از من........!
جلو من از درد حرف نزن. زندگی من پر از لجبازی های بین من و خداست...
رنج، رسوایی، جنون، بی خانمانی داشتم مرگ را کم داشت تنها، سفره ی رنگین من!
آغوش، ترکیب پیچیده ای ست از من و خیال تو... که هر شب مثل سایه روی دیوار خانه مى افتد...
آه، بگذار گم شوم در تو کس نیابد ز من نشانه من روح سوزان آه مرطوبت بوزد بر تن ترانه من
گاهی آدمی دلش فقط یک دوستت دارم میخواهد که نَمیرد ...!
ولى کاش هیچوقت کسى تو اون دوراهى احساسى قرار نگیره که مجبور بشه به طرفش بگه: دوستت دارم، ولى ازت متنفرم.
دورو برت که دیگه چیزی واسه از بین بردن نمونده باشه شروع میکنی به از بین بردن خودت
بیا ببینمت مظلومانه ترین جمله دستورى در زبان فارسیه با اینکه جمله دستوریه اما گوینده هزار بار ویرانتر و تنهاتر از اونه که بخواد دستور بده..
سهمِ من از تو صدایی است که نه میشود بوسید نه در آغوش گرفت!
شوخی شوخی حرف میزنیم جدی جدی دل میشکنیم
حکایت بارانی بیقرار است اینگونه که من دوستت دارم ......
هیچ دلم نمی خواهد زن باشم ! هی منتظر باش ... منتطر باش ... منتظر باش ...
ﺩﺭﻭﻥ ﻣﺮﺍ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﻴﻨﺪ، ﺣﺘﻰ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺗﺮﻳﻦ ﻛﺴﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺗﺎﺯﻩ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻜﻨﻨﺪ؟ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ...
دلتنگی مثل یه چاقوی کند میمونه نمیبره ولی خیلی درد داره...
هفت میلیارد آدم، یکی نیست ما رو درک کنه :)
اومدیم اخر شبی با خدا درد و دل کنیم دیدیم نوشته last seen a long time ago
بعضیا عشقشون مثل بارونِ بهاری میمونه شدید هست ولی زمانش کوتاهه...!
یکی از بدترین حسا وقتیه که یه موضوعی رو بهت میگن یا اتفاقی میفهمی و متوجه میشی همه از قبل میدونستن و فقط تو غریبه بودی و بی خبر موندی
ما هیچوقت اون احساسی که یک نفر برامون میذاره رو نمیبینیم چون درگیر یک عزیزم ساده ی کسی هستیم که عزیزم گفتن تکیه کلامشه ...
تقدیرمن این است ڪه با درد بسازم از این دل نامرد دلی مرد بسازم...
با من چنان کُن کز بعدِ مرگم با خود نگویی ای کاش آن روز ...
دل که تنگ است کجا باید رفت؟ به در و دشت و دمن؟ یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟ یا به یک خلوت و تنهایی امن دل که تنگ است کجا باید رفت؟ پیرفرزانه من بانگ برآورد که این حرف نکوست، دل که تنگ است برو خانه...