سالها عشق ؛ در دقیقهای نفرت فراموش میشود !
مشکلات ما حل نمیشه بلکه با مشکل بعدی فراموش میشه ...
زمان میگذرد، خاطرات محو می شوند احساسات تغییر میکنند، آدم ها میروند ولی قلب، هیچ وقت فراموش نمیکند.
در عرض یک دقیقه می شود یک نفر را خُرد کرد در یک ساعت می شود کسی را دوست داشت در یک روز می شود عاشق شد ولی یک عمر طول خواهد کشید تا کسی را فراموش کرد...!
ما نمی تونیم چیزی رو فراموش کنیم فقط انقدر درد میکشیم و عادت میکنیم تا بالاخره همه چی واسمون عادی و کمرنگ میشه...
همانطور که وقایعِ واقعی فراموش میشوند ، بعضی وقایع که هرگز اتفاق نیفتادهاند میتوانند در خاطرات طوری زنده بمانند که گویی اتفاق افتادهاند ...
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد
هر وقت یکی بهت گفت:خیلی مهربونی... خوشحال نشو... مهربونا زود فراموش میشن...
شاید از من دل برید، اما فراموشم نکرد زندگی جز شاید و اما، چه دارد با خودش؟
باور کن چیزی به نامِ رنجِ عظیم ، تاسفِ عظیم ، خاطره یِ عظیم و .. وجود ندارد. همه چیز فراموش می شود ، حتی یک عشقِ بزرگ. این همان چیزی است که زندگی را تاسف بار و در عینِ حال شگفت انگیز کرده است
شاید کسی که با او خندیده ای را فراموش کنی، اما هرگز کسی را که با او گریسته ای از یاد نخواهی برد...
گاهی میان مردم در ازدحام شهر غیر از تو هرچه هست، فراموش میکنم ...!
عصر دیروز از کنارت رد شدم اما نشناختمت گفتم که فراموشت کرده ام ..!
دوست خوب اگه آن سر دنیا هم که باشه فراموش نمیشه و جایش تو قلب آدم محفوظه
شاید من شصت سال عمرکنم یاهفتاد سال ... نمیدانم.. شاید فردا مُردم.. اما اگر نمُردم ، همان شصت هفتاد سالگی همچنان دارم اورا فراموش میکنم.
یادم باشد که تنهاییم را برای خودم نگه دارم ، و بغضهای شبانهام را برای کسی باز گو نکنم ، تا ترحم دیگران را با اظهار علاقه اشتباه نگیرم ، یاد من باشد که فقط برای سایهام بنویسم ...
آدم باید یکی و داشته باشه که با بغل کردنش همه چی و فراموش کنه، حتی خودشو! ️️️
در دیده من جمله خیالند و تو نقشی بر خاطر من جمله فراموش و تو یادی
قسم خوردم به چشمانت فراموشت کنم اما چرا باران که میگیرد فقط یاد تو میبارد؟
کاش می دانستی یک زن از لحظه ای که دوستت دارم می گوید از لحظه ای که بوسیده میشود از لحظه ای که به آغوش کشیده میشود، دیگر خودش نیست می شود تو میشود با هم بودن... آن لحظه که ترکش می کنی دو نیم اش می کنی و یک...
از عشق تنها ابرازش را بلد بود دوستت دارم همیشه ورد زبانش بود می گفت من را قسم خورده دوست می دارد آمده است که بماند حتی نخواستن من هم راهی برای رفتنش باز نمی کند می گفت می خواهد سال ها با من عاشقی کند و حرف جدایی را...
گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنم دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
درست همون جایی که میگم ، برای همیشه فراموشت کردم... همون جایی که حرفت میشه و میگم بیخیال بابا!... آره دقیقا همون جا هنوز دوستت دارم..
شاید یک روز... به ندیدنت...به نشنیدن صدایت و به جای خالیت عادت کنم اما فراموش کردنت هنری ست که اصلا ندارم