سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
صعبا که این درم و دینار فریبنده است . بزرگا مردا که از این روی بر تواند گردانید ....
فصلی خوانم از دنیای فریبندهبه یک دست شکر پاشندهو به دیگر زهرِ کشندهگروهی را به محنت آزمودهو گروهی را پیراهن نعمت پوشانید....
تو اگر ساز کنی حاضرم آواز کنمغزلی خوانم و از نغمه دلت باز کنمبلدی ناز کشیدن که منت ناز کنمبنشینی به برم قصه سر آغاز کنمبلدی راز نگهدار شوی؟ فاش کنم؟بلدم سینه خود مامن هر راز کنمبلدی تا که به دنیای دلم سِیر کنیبلدم قفل دل عشق تو را باز کنمای فریبا که فریبندهٔ دلها هستیبفریبا دل من عاشقی ابراز کنم؟ارس آرامی...
نکند؛شبیه دریا آغوش می گشائیاما،فردا جسدم راپس خواهی داد؟ ¤¤¤ظاهرِ فریبنده ای داری! لیلا طیبی(رها)...
گوش سپردم به آن صدایتآن صدای دل فریب و گول زنندهعقل و هوش مرا بردآن نگاه فریبنده......
مسیر رسیدن به نور، از این تاریکی استآنگاه که ذهن متوقف شود، به تاریکی مسحورکننده وارد می شوی. این تاریکی ارزشمندتر از هر نور تصنعی است. زیرا دگر خبری از خودآگاهی های فریبنده نیست.اگر طاقت بیاوری، با منطق تاریکی آشنا می شوی و زبانش را در می یابی. اینجا همانجایی است که آب حیات نهان داشته اند. همانجایی است که منیّت ناپدید، شهوتِ دانستگی محو، و تسلیم شکوفا می گردد. مسیر رسیدن به نور حقیقی، از این تاریکی می گذرد....
حافظه فریبنده است چرا که به وسیله رویدادهای امروز شکل گرفته است....
یادم نمی آیدکی شدیم عروسکی چرخان در دست دیگران...که خوب بازی هایشان را می کنندیک دم در آغوشت میگیرندبوسه ایی بر گونه ات می زنندو تورا در دستانشان می چرخانند و کل دنیا را به زیر پایت می گذارنداما لحظه ایی نمی گذرد که با فریادهایتدر سکوتِ کنج تاریک اتاقگوشَت را به پرتگاه عالمِ سکوت دعوت میکنیمی دانی....صدای شکستنت به گوش هیچ کس نرسیددل هیچ کس را هم نلرزاندحتی بغضی گلوی کسی را نفشردو تو تنها مانده اییهمراه با آن غم عروسک ...