متن فلسفی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فلسفی
تو، یک کتاب چند جلدی و در حال نوشته شدنی؛
من چند صفحه دست نویس خاک گرفته، در کیف مردی از دنیا رفته.
تو نوشته می شوی و منتهی به مرگ نیستی؛
من پایانی باز دارم و پیش از تولد، از دنیا رفته ام.
تو را می خوانند؛ خط به...
در جنگ و در عشق همیشه بی گناهان بیشترین آمار قربانیان را تشکیل می دهند
کسانی که هیچ نقشی نه در شروع جنگ داشتند و نه در عشق
مثل کودکان
قلب بزرگ می خواهد؛
دوست داشتن انسان های تنگ نظر.
در حالی که مهربانان،
در کنج قلب همه جا؛
و حتی گم می شوند!
- کتایون آتاکیشی زاده
...و هیچکس نمیدانست،
که نام آن کبوتر غمگین،
که از قلبها گریخته،
ایمانست...
فروغ فرخزاد
انسان های آگاه هوشمندانه ، سخت و با سکوت کار میکنند و موفقیت هایشان غوغا!
آنها الگو برای مردم هستند!
اما انسان های جاهل برای کار کردن غوغا به پا میکنند و هدفشان تنها لقمه ای برای سیر کردن خویش است و مهم نیست در نهایت به کجا میرسند و...
اضطرابش با من بود
گنجشکی که در آغوش سقوط
جیکش در نمی آمد
طرز نگاهش اما ،
اما رهایم نمی کند...
آریا ابراهیمی
و نگاهی
پنجره باران
شد ...!
آریا ابراهیمی
بزرگ ترین ترس ما در برابر مرگ درد نیست. آنچه ما را می ترساند این است که باید کسانی را که دوست داریم بگذاریم و به تنهایی راهی سفر شویم.
» استاد پترزبورگ » جی.ام.کوتسی
گاهی آن غریزه ی حیوانی در حیواناتی که رام انسان نیستند و به آنها می گوید اگر
انسانی به نوزادشان دست زد اونو رها
کنند را با تموم تلخیش می ستایم .
حال من
حال خاکی ست
که افتاده به پای ماهی
اونایی که ما دوست داریم باهاشون حرف بزنیم کلا هیچ علاقه ای به حرف زدن با ما ندارن، اوناییم که دوست دارن با ما حرف بزنن ما علاقه ای به حرف زدن باهاشون نداریم
اصلا انگار دنیا تلاش برای شدن و نشدنه، رسیدن و نرسیدن، خواستن و خواسته نشدن.
چگونه میرسد آن به خدا ای،
او که زِ خویش تن ندارد اطلاعی،
چطور نوشیدن تواند جام رستگاری،
به راستی آن که ندارد زِ جهان اَش آگاهی.
احمد زیوری
تا قلم بر کاغذی رانده مَشد،
جوهر اَش جمله ی خاننده مَشد،
چو نِی به تلاشی زِ جان درگیر شود،
جمله اَش نور جهان گیر شود.
احمد زیوری
خاموش باش، چو تاریکی شب، که جهانی در عمق آن خواهی یافت، نه به روشنایی صبح گاهی، که زِ دایره گیتی نباشد آگاه.
احمد زیوری
زندگی چو جوی آبی است، که زِ آن می گذری، یا به او می لایی، یا زِ او سر آری، چو به او دل بستی، پس به گِل بنشستی، ورنه گر بگذشتی، به دریا سر آری.
احمد زیوری
زندگی چو جوی آبی است، که زِ آن می گذری، یا به او می لایی، یا زِ او سر آری، چو به او دل بستی، پس به گِل بنشستی، ورنه گر بگذشتی، به دریا سر آری.
• احمد زیوری •
خاموش باش، چو تاریکی شب، که جهانی در عمق آن خواهی یافت، نه به روشنایی صبح گاهی، که زِ دایره گیتی نباشد آگاه.
• احمد زیوری •