تو شیرینی به پایان تمام قصه ها من هم طفیل قصه،فرهادی، ڪه از اسم تو مشهورم
من زیستنم قصه ی مردم شده است یک تو وسط زندگیم گم شده است .
ما در این بازی همه بازیگریم نقش های قصه را جان می دهیم این که می بینی کنون ما نیستیم نقش ها هستند و ما ها نیستیم... روز بازیگر مبارک
عنوانِ انشاء: "من اگر در زمان قاجار بودم" یک ساعتی ست که صفحات و لینک های مرتبط با " زنان_در_دوره_ی_قاجار " را بالا و پایین می کنم و عکس ها را دید می زنم و به این فکر می کنم که اگر همین صد و خُرده ای سالِ پیش، مثلاً...
دلم می خواهد بودنت مثل قصه ی روز و شب باشد...! ابدی تمام نشود... می فهمی...؟! همیشگی باشد... همیشگی
زندگی به تنهایی زیباترین قصه است.
زندگی هر انسانی، قصه ای است که با دستان خداوند نوشته شده است.
برای من که پُرم از فراق قصه نگو اگر کتاب تو باشی کتابخانه منم ...
میروی با غیر و من با گریه میگویم: بهخیر خاطرت آسوده باشد! اهلِ نفرین نیستم عاقبت با مرگ دیدار ت میسر میشود آخرِ این قصه شیرین است، بد_بین نیستم
گر قیامت قصه باشد من کجا بینم تورا...؟
آخرین قصهی مگوی منی مثل آیینه روبهروی منی تو همانقدر آرزوی منی که منِ بینوا امیدِ تواَم...
دهقان عاشق! کوه اگر این بار ریزش کرد پیراهنت را در نیاور؛ قصه تکراریست!
برای کوچه های پیچ در پیچ گیسوانت باید شاملو را خبر کنم! خیام دو خط شعر بگوید و بنان تصنیف کند! قصه ی گیسوانت سر دراز دارد... ️️️
توتماماًبرای منی من قصه تورا تا ابد اینگونه آغازمیکنم: یکی بودهنوزم هست خدایا همیشه باشد ...️ ️️️
همین یک لحظه را دریاب که فردا قصه اش فرداست
کم کن این فاصله را قصه بغل می خواهد...
گرگ شنگول را خورده است گرگ منگول را تکه تکه کرده است بلند شو پسرم ! این قصه برای نخوابیدن است !
گر قیامت قصه باشد من کجا ببینم تو را...؟
دلم میخواد بودنت مثل قصه روز و شب باشد...
تو تماما” برایِ منی من قصه یِ تو را تا ابد، اینگونه آغاز میکنم: یکی بود هنوز هم هست خدایا، همیشه باشد… . عشقِ مهربونم، خیلی خوشحالم که تو رو دارم تو بهترین هدیه ای بودی که خدا میتونست بهم بده..
الکی قصه ببافم چه شود؟ تو که پیشم باشی نه فقط خواب که بیداری من رنگ رؤیا دارد.
اصلا درست، قصه ی ما اشتباه بود! اما چقدر با تو دلم روبراه بود
پایانی برای قصه ها نیست... نه بره ها گرگ میشوند،نه گرگها سیر، خسته ام ازجنس قلابی آدمها... دار میزنم خاطرات کسی را که، مرا آزرده، حالم خوب است، اما گذشته ام درد میکند...
او دیده بود از اولِ پاییز هرشب به یادت شعر میخوانم فهمیده بودم زیرِ این باران تو میروی من خیس میمانم آبان شدم در اوجِ بی مهری ابری شدم اما نمیبارم بعد از تو این پاییزِ لا کردار گفته هوای بدتری دارم آنقدر از عشقت نوشتم که ما دسته جمعی...