بَهارجان ببین... چقدرآغوش اش دوستداشتنی ست لبخند اش زیباست بوسه اش شیرین اینگونه که من عاشق اش شدم تو به زیبایی آن نمیرسی...
من انگیزه دادن را خوب بلدم حتی به " خودم " امیدی که شاید تو بیایی مرا زنده نگه داشته است...
پا به پای بَهار بیا .. که زندگی بوی تازگی بدهد ، و از گوشه گوشه اش شکوفه ها بشکُفد از آمَدنت .. تو بیایی؛تازه این فَصل مَعنا خواهد گرفت ..
حالِ من حولِ محور توست بیا موقع تحویل سال اَحْسَنِ الحالم کن..
گفت عشق را برایم معنا کن زیر لب آرام گفتم"چشمانت"
کاش شبی بیاید که "با هم" ستاره بِشماریم جایِ غم، آرامش موج بزند بین مان دور شود "دلتنگی " از دلِ مان
از وسعتِ لبخند تو جان می گیرد زندگی ... بگذار لبخندت حالِ تمامِ روزهایِ مَرا خوب کند...
جانا دورِ زندگی مان حصاری کشیدم به بلندای عشقم به تو که هیچ چیزی نتواند ما رو از هم جدا کند. مگر دیگرنفسی نباشد...!
دستپاچه می شوم وقتی... نگاهم میکنی و همین عاشقانه ی ساده یعنی عشق...
با تو بودن دل نشین تر می شود این ساعت های آخر پاییز... شب یلدا هرچه بلند تر حال من بهتر و بهتر...
پاییز هم رفت! حساب کن! با مهربانی ، دل چند نفر را بدست آوردی و با غرور، شیشه ی چند دل را شکستی؟ مهربان باش ،عاشقی کن که جوجه های آخر پاییزت مهربانی باشد و عشق و محبت
اسم اش را هر چه دوست داری بگذار عشق دلتنگی اما من " دیوانه" توام
پاییز آماده رفتن شده تیک تاک رفتنش را می شنونم و زمزمه بر روی لبش که زمستان خوبی در راه است اما اگر ... تو با اولین برفش بیایی...
با " تو" سرو سامان گرفته، تمامِ دلواپسی های "من" تو آنقدر خوبی که گاهی فکر می کنم خوبی های دیگران ، سوء تفاهمی بیش نبوده...
دوستت دارم و ای کاش به این جرمِ قشنگ تا ابد تبعید به آغوشِ تُ شوم...!
میانِ آشوب بودنِ احوالِ این روز هایم یک تو وجود دارد ، که قوّتِ قلبم و آرامشِ وجودم است ..! و من ، به آن تو خیلی نیاز دارم . . .
دلم دیگر با خودم راه نمی آید هر روز پرسه میزند در خیال تو...
دوست ندارم در فصل دیگری عاشق شوم " پاییز "حال وهوای دیگری دارد پر از شعرهای عاشقانه است حتی دلتنگی هایش شیرین تر است با بوی زردترین برگ هایش می شود زندگی کرد عاشقی در " پاییز " شعری ست همیشه شنیدنی...
کی میرسد... آن صُبح که من صدایِت بزنم تو بگویی جانا...
میان عاشق و معشوق جمله ای ست همیشه واجب "دوستت دارم"
نه فصل می خواهد نه باران من برای گرفتنِ دستانت منتظرِ هیچ اتفاقی نیستم....
من همان مجنونم، که غم دوری تو عاقبت میکشدم...
تا عشق " تویی" هیچ نخواهم از " دنیا "
تو یک نفر بودی تو با چه لشکری به تنهایی من هجوم آوردی چشمانت_دستانت_عطرتنت.....