قاضی شهر شده عاشق چشمان زنی چه کند با دل خود/آن زن اگر اعدامی است
از کنارت میروم مرگ دلم یعنی همین عاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود
بیا …. بیا …… هُووووپ بوم. زیادی عاشق شدی!
چاره معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟
و لبانت را چون حسی گرم از هستی به نوازشهای لبهای عاشق من بسپار...
لااقل عاشق معشوقه ی مردم نشوید که به فتوای همه مظهر حق الناس است...
با من از دوزخ نگو عاشق کجا؟آتش کجا؟ نازنینم آنقدر ها هم خدا بیکار نیست
و دیگر جوان نمیشوم نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمان تو...
به من گفت: عاشق پاییزم و از آن روز من شروع به فرو ریختن کردم
خوشا عاشقی که هر گز عاقل نشد...
هنوز عاشق ترینم ای تو تنها باور من
دور از تو درختی خشکیده... عاشق تبر!!
خوب یادم هست پاییز بود و من کنار زخمهای چرکی انار عاشق شدم...!
عاشق نشو... نمی دانی که دل تنگ چیز خوبی نیست...
عاشق اون لحظه ام که بغلم می کنی
روز آدم های عاشق مبارک
او می رسد که باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند
دو تا عاشق زیر بارون یکیشون خیس یکیشون نیس...
با خنده هات منو عاشق کردی
یک شهر پر از آدم و بیچاره از این عاشق بی عشق هر جا برود تنهاست...!
چه حکایت عجیبی است هوای پاییز! تنها را تنهاتر می کند و عاشق را عاشق تر
یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل... این بار اگر اصرار کنی / وای به حالت...!
عاشق آنست که حرفش به عمل ختم شود
عاشق حاضر جوابی ات شدم که هیچ دوستت دارمی را بی بوسه نگذاشتی...