فردا را با خودت به رختخواب نبر.
به هیچکس اعتماد نکن آبی که امروز بهت جون میده فردا میتونه تو رو غرق کنه...
قدری حال خوب، بی ترس فردا را آرزوست
اما، این آسیاب کهنه به نوبت نیست شاید همیشه نوبت ما ...فرداست
در سرزمین من خار نکار شاید فردا پا برهنه به دیدارم بیایی!
صبور باش شاید نوبتت همین فرداست
کاش فردا خبرم را برسانند به تو هم تو آرام شوی هم دل سرگشته ی من..
شب که آرام تر از پلک تو را می بندم در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
درانتظار بامداد اشک ریخته است فردا سهم ما عمرگمشده
من زخمی از دیروزم و بیزار از امروز وز آنچه مینامند فردا، ناامیدم
فردا برف و باران/ امروز من و خورشید/برهنه
همین یک لحظه را دریاب که فردا قصه اش فرداست
هر شب بدون بوسه جدا میشوی ز من انگار بر دهان تو فردا نوشته اند .
بِدونِ طُ فَردایی نیست
برای دیدنم پلی بگذار شاید فردا برگشتی
نگران فردا نباش چون خدا زودتر از تو اینجاست
قدری حالِ خوبِ بی ترسِ فردا را آرزوست..
فردای بدون هم شدن نزدیک است
برایت بی الف خواهم فقط *فردای بهتر* را تو اما آرزو کردی *جهانم* بی الف باشد
درد امروز من از فردایست کامید طلوعش نیست
فردا به خودم خواهی رسید حال و روزت دیدنیست …
مهربان باش شاید فردایی نباشد
بهت قول میدم که فردا بیشتر از امروز عاشقت باشم
فریب مشابهت روز و شب*ها را نخوریم امروز، دیروز نیست و فردا امروز نمی*شود …