پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چشمانم ابری ست؛همراهم-- چتری خواهم داشت --به احتمالِ باران!...
نیازی به چتر نیست مژه هایت در باران سایه بانِ انعکاس تصویر من در چشمان توست... • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
رفتی وآسمان دلم ابری شدمی ترسم ،باران بگیرد من و بارون.... و چتری که دستان گرمت را می طلبد...حجت اله حبیبی...
باز به خیابان این شهر نم باران زده استچتر و باران هست و من همراه را گم کرده ام ارس ارامی...
باز به خیابان این شهر نم باران زده استچتر و باران هست و من همراه را گم کرده ام ارس آرامی...
شبِ یلدا نزدیک استپائیزی که منتظرش بودیددارد تمام میشود ...مگر قول نداده بودید در پائیزِامسال عاشقانه ای را رقم بزنید؟!چه شد؟!باز هم جرأت دوستت دارم گفتن را پیدا نکرده اید؟!پائیز امسال که با تمامِ بی بارانی اش گذشتاما بعید میدانم زمستان بی برف و باران باشد. ..زیر یک چتر تنها؟!!!.......
نزدیکت می شومبوی دریا می آید..دور که می شومصدای باران !بگو تکلیف ام با چشم هایت چیست ؟لنگر بیاندازم عاشقی کنمیا چتر بردارم و دلبری کنم ؟!...
تو با من زیر باران قدم بزن !!تمام عشق را بر چترت می ریزم ،،من همان پاییزی ام که برای توریختم...
باران می بارد...و من خیس از خاطرات تووو...تک و تنها، زیرِ باران آنقدر بدون چتر قدم میزنم تا تو بیایی...یک وقت دور از چشم منزیر باران،،سرت را بالا نگیری.... میدانی که من،،، حتی به بوسه های باران رویِ صورتت هم حسودی می کنم...آری من حسودم! جز من کس حق ندارد تو را ببوسد. ...
- باران چه می تواند کند ، وقتی چتر هاپیش از آمدنش باز شده اند ...من چه می توانم کنم وقتیچمدان هایتپیش از رفتنت بسته شده اند....
وقتی چترت خداست؛بگذار ابر سرنوشتهر چه می خواهد ببارد......
در فصل باران توی دستت چتر خواهم بودفصل زمستان هم برایت شال خواهم شد......
و شهریورعاشقی بودمردد بین ماندن و رفتنمسافری کهبا یک چمدان می آیدو با یک چتر می رود... ...
وقتی که نیستیدوست داشتنم قطره قطره می چکدآسمان تاشانه ام پایین می آیدو انبوه عظیمی از ابرهای باران زاچال گونه ام را پنهان می کندکمی از تاریکی را می بلعمو شب می شومخودم را گم می کنمصدای جنگل های راش را در تنم می شنومکه صدای پاهای توستکی می رسد که چتر ماخطوط باران را قطع کند...
عشق خیس شدن دو دلداردر زیر باران نیستعشق این استکه من چترم را به روی دلدار بگیرم و او نبیندنبیند و هرگز نداند که چرا در زیر باران خیس نشد...
بانک جایی است که در آب و هوای مساعد به تو چتری قرض می دهند، و وقتی شروع به باریدن می گیرد از تو می خواهند که آن را پس دهی....
بگذارابر سرنوشتهرچه میخواهد بباردما چترمان خداست...
آمدی زیرچترمنه برای همراهی بامنبلکه فقط خیس نشویباران که بندآمدتوهم رفتیبدون خداحافظی...
ازم پرسیدی، عشق مثل چی میمونه؟گفتم، عشق مثل بارونه...گاهی اونقدر محکم و بیرحمانه میباره، که واسه فرار کردن ازش، میخوای برگردی و از ادامهی راه منصرف شی یا یک چتر تهیه میکنی و با احتیاط به راهت ادامه میدی...اما، بعضی وقتها هم، این بارون خیلی آروم و بی سر و صدا میباره، جوری که تازه تو نیمههای راه میفهمی خیس شدی و راه برگشت هم خیلی طولانیه...عشق همیشه آدم رو غافلگیر میکنهمثلِ بارون......
در برف و باران چتر و بارانی ندارماما خوشم چون درد پنهانی ندارم...
سر انجام...روزی خواهی باریدبر دلتنگی هایم،مدتهاست چترم را بسته ام...
ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺗﭙﻪﻫﺎ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ ، ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﭼﺘﺮ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺷﺎﻥ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ...
هوای تو امشب چگونه است؟در من امشب یکی دنبال چتر می گردد !...
باران می باردعشق چتر می گشایدباران تگرگ دانه می باردعشق سقفی می شودباران پاییز دانه می باردعشق بهار می شودباران مرگ دانه می باردعشق زندگی می شودباران باز می ایستد...
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم،برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد!اما، مادرم، در حالی که موهایمراخشک می کرد گفت: امان از باران بی موقع…...
چتر را بست / مسافرخیابان/منفی صفر...
چتر باران را /بهم زد / توفان / پیاده رو / رقص پای پاییز...
گاهیچتر را باید دست باران دادروی سر خودش بگیردو ماجایش بباریم...
یک چتر و دو نفرآنکه عاشق ترخیس تر...️️️...
ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﻏﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩ ، ﺍﻣﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ِﻏﻤﻬﺎ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺎﯾﺴﺘﯿﻢﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﭼﺘﺮ ﺧﻮﺏ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﯾﺴﺘﯿﻢ......
گاهی باید یڪ سیلی محڪم از روزگار بخوریمتا حواسمان جمع شود…تا خیلی بیخودی ها را ڪنار بگذاریم وخیلی با ارزش ها را جدی بگیریم……گاهی نہ چترِ بالایِ سرمان را می بینیمنہ دستی ڪہ چتر را نگاه داشتہ……فقط بہ افق هایِ دور خیره مانده ایم وبہ آدمھایی فڪر می ڪنیم…ڪہ حتیٰ یادشان نیست………ما وجود داریم……گاهی تا سنگی زیر پایمان نباشد وزمین نخوریمبا احتیاط قدم برداشتن رایاد نمی گیریم…………خیلی چیزها تقصیرِ روزگار نیستتقصیرِ سر بہ هواییِ...
…و امان از دلی ڪہگنجۂ خاطراتِ تلخ و شیرین است و…آسمان ڪہ ابری میشودبارانی ات می ڪند………و این باران نہ با چتر علاج میشود…نہ با سقف…………ابری ڪہ می شود…حواست را آنقدر پرت ڪن……ڪہ دلت اصلاً وقت نڪند……بقچہ اش را باز ڪند…….…وگرنہخدا بہ دادت برسد…...
نیمکتی چوبی و چتری که بسته است...!دلم تنگ نیست...تنها منتظر بارانم...که قطره هایش بهانه ای باشد...برای نمناک بودن لحظه هایم...و...اثبات بی گناهی چشمانم...
چترم را روی سرم می گیرم...و از این شهر می روم...باران های اینجا...بوی دلتنگی می دهند...
هوای تو چگونه است؟در من امشبیکی دنبال چتر می گردد!...
دردناک استباران بباردخیس شومو بدانم توگرمای دستت مال من نیستپای به پای دیگری راه میرویزیر چتری که خودم به تو داده بودم. . ....
باران که می بارد دلم برایت تنگت تر می شود...راه می افتم،بدون چتر،من بغض می کنم،آسمان گریه می کند !...