آزرده از دل خود و بازیچه ی توایم ما ساده نیستیم؛تو اهل سیاستی!
دلدار ،دلی خواست و دل برد و دلم رفت دل دادم و دل بستم و دل کند چه راحت
ما را تو با گرفتن جان امتحان نکن از جان خود عزیزتری داشتیم، رفت
ما جز رضای دوست تمنا نمی کنیم چون آرزوی ماست همه آرزوی دوست
هرکه از ما کند به نیکی یاد یادش اندر جهان به نیکی باد
اصلا درست،قصه ی ما اشتباه بود اما چقدر با تو دلم رو به راه بود
ز رفتن تو من از عمر بی نصیب شدم سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد
بگذشت بهار و وانشد دل این غنچه مگر شکُفتنی نیست؟
مرا هر گه بهار آید به خاطر یادِ یار آید به خاطر یادِ یار آید مرا هرگه بهار آید
فصل بهار آمد و رنگ بهار نیست اردی جهنّم است زمانی که یار نیست
ای از ورای پرده ها تاب تو تابستان ما ما را چو تابستان بِبَر دل گرم تا بُستان ما
زخواب نازِ هستی غافلم لیک اینقَدَر دانم که هر کس می برد نام تو من بیدار می گردم
عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد
سرو من برخاست، از قدش قیامت شد پدید غیر آن قامت، که من دیدم، قیامت را که دید؟
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود هواگرفته ی عشق از پی هوس نرود
درد دارد که ندانند و قضاوت بکنند آه از مردم این شهر که ظاهر بینند
خواب و خیالی پوچ و خالی این زندگانی بود و بگذشت
چه غم که شانه ی امنی برای هق هق نیست برای ما که غریبیم چاره بسیار است!
رنج،میراث گرانمایه ی آبادی ماست گریه،دیریست که ساز و دهل شادی ماست
بند همه غم های جهان بر دل من بود در بند تو افتادم و از جمله برستم
وقتی جوابم می دهی با عشق: جانم ! من صاحب عالی ترین حال جهانم
من از چشمان سبزش در شگفتم که حتی در زمستان هم بهاریست
سبزه ها را گره ای کور مزن تا شاید یک نسیمی نظری کرد به هم برگشتیم