چشم هایم را که می بندم خیالت با دلم می رقصد دروغ است اگر بگویم دربند چشم هایت نیستم
عاجرم از گفتن حرفهای چشم هایت همین قدر بگویم که دوستم داری
نام تو همان است که وقتی می آید دست و دلم را می لرزاند
کمتر بخند جانم خنده ات دلِ سنگ را عاشق میکند
دستانم را بگیر تا زودتر از بهار شکوفه دهم تو خودت میدانی گل مریم زیباترین است
آفتاب نگاهت همچو نور خورشید نوازش میکند زنبقهای احساس دلم را از من مگیر آفتاب را...!
صورت ماهت به آسمان سیاه افکارم نور می پاشد مثل ماه
صید دریای خیال خوشبختی هفت رنگ آسمان.
صبحِ بهشت نواختنِ ملودی رُستن حوالی دستانت نوازش گیسوانم هم آوا با آفتاب نگاه...
گلزار نگاهت بر سرابِ بیابانهای سوزانِ دل سایه افکندهست
هر سپیده از دریچهی چشمانت آفتاب بر گونههای شبنم احساس میتراود و جهانم را بوسه باران
شرارههای اهریمنی نگاهت به آتش کشید جانم را
نمکگیر دستانت آغوش زمینیَم
بهشتم تٲویل می شود در چشمهایت
به شوق آمدن صبح شب را بیدار ماندم تا زودترازآفتاب به چشمهای تو وارد شوم و بی تابانه بگویم امروزبیشترازدیروز دوستت دارم ️️️
برایت شعر می گویم که امشب شام مهتاب است من امشب با تو می گویم همه ناگفته هایم را دمی با تو به سر بردن خودش آرامشی ناب است... ️️️
با تو کامل میشود تمام نیمه های من... ️️️
آغوش تو ﻣﺮﺯﻫﺎﯼ ﻭﻃﻨﻢ ﺭﺍ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺳﺖ ... ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺕ ﺳﻨﺠﺎﻕ ﮐﻦ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺯﺑﺎﻥ ﮐﺸﻮﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻠﺪﻡ... ️️️
همہچیز، از یڪ دوست داشتنِ ساده شروع شد! تو ڪَفتی: دوستَت دارم و من تا عشق تا بینہایت تا خدا پرواز ڪردم...!
اتفاقی باش در دستِ افتادن ! تا به خودت بیایی آغوش اول را گشوده ام. آغوش دوم بماند به قصدِ بوسیدنت ... ️️️
زِ همه دست کشیدم که تو باشی همه ام با تو بودن زِ همه دست کشیدن دارد... ️️️
ʏᴏᴜ ᴡɪʟʟ ᴀʟᴡᴀʏs ʙᴇ ᴛʜᴇ ᴍᴏsᴛ ʙᴇᴀᴜᴛɪғᴜʟ ᴘᴀʀᴛ ᴏғ ᴍʏ sᴛᴏʀɪᴇs تو همیشہ زیباترین قسمت از داستان منی نفسم... ️️️
مرا ببر آنجا که تا ابد باشی که من بدون تو ناتمام می مانم ️️️
سلاحَش خنده ست او میخندد و من میمیرم براش ️ ️️️