کهن شود همه کس را به روزگار ارادت مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت
سه چیز تمامی ندارد تو و عشق و مرگ محمود درویش مترجم : احمد دریس
عشق شوقی در نهاد ما نهاد
می زند نبض زندگی از درخشش گونه های یاس بر شبنم عشق
چشمانت نور می پاشد در شهر دل عشق طلوع می کند
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق دربند است
ای طنینِ گام هایت بهترین آوازِ عشق صبحِ من در انتظارِ یک سبد لبخند توست
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
درمان غم عشق فقط عشق و فقط عشق
من تو را اندازه یِ یک عشقِ زیبا ، دوست دارم
تو را من، زهر شیرین خوانم ای عشق!
کاش می شد رفت و گم شد در دل پاییز از تو تنها برگ زردی تحفه ی عشق است
بی قراری شاه علامت عشق است،اولین نشانه دوست داشتن است
زندگی سرتاسرش عشق است وشور تا توانی تو جوانی کن ، جوانی ای دلا
قدرت عشق بنازم که به یک تیر نگاه جان شیرین بفروشند دو بیگانه به هم
صدایی به رنگ صدای تو نیست به جز عشق، نامی برای تو نیست
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست
وقتی جوابم می دهی با عشق:جانم من صاحب عالی ترین حال جهانم
اگر عشقی که از تو در دلم دارم عیان گردد رود از یاد مردم قصه ی مجنون و لیلایش
عشق در دل ماند و یار از دست رفت
ما بر در عشق حلقه کوبان تو قفل زده کلید برده
عشق تعریف های مختلفی داره، اما برای من فقط تُ یی...
از جود وجود عشق موجود شدیم بی جود وجود بی وجودیم همه