کاش می شد رفت و گم شد در دل پاییز از تو تنها برگ زردی تحفه ی عشق است
بی قراری شاه علامت عشق است،اولین نشانه دوست داشتن است
زندگی سرتاسرش عشق است وشور تا توانی تو جوانی کن ، جوانی ای دلا
قدرت عشق بنازم که به یک تیر نگاه جان شیرین بفروشند دو بیگانه به هم
صدایی به رنگ صدای تو نیست به جز عشق، نامی برای تو نیست
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست
وقتی جوابم می دهی با عشق:جانم من صاحب عالی ترین حال جهانم
اگر عشقی که از تو در دلم دارم عیان گردد رود از یاد مردم قصه ی مجنون و لیلایش
عشق در دل ماند و یار از دست رفت
ما بر در عشق حلقه کوبان تو قفل زده کلید برده
عشق تعریف های مختلفی داره، اما برای من فقط تُ یی...
از جود وجود عشق موجود شدیم بی جود وجود بی وجودیم همه
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دوای درد بشر یک کلام باشد و بس که من برای تو فریاد میزنم: با عشق
نرم نرمک می رسد اینک خزان فصل رنگ و آشتی و عشق زمان
حالا که عشق پنجره را باز کرده است... طوری نفس بکش ریه هایت عوض شود!!!
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نوید زندگی جاودانیم
آنجا که سفره اش بوی عشق می دهد خانه ی مادر است...!
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
عشق یعنی؛ احضار موهبت های جاودان زندگی! اگر عشق ارزشمند بیابدت، هدایتت می کند.
بی عشق نشاط و طرب افزون نشود بی عشق وجود خوب و موزون نشود
هر کجا عشق اید و ساکن شود هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود
ای که می پرسی نشان عشق چیست عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق طعم خرمالوی رسیده پاییز می دهد اگر بهترینش سهم شما شد نوش جانتان باشد!