می رود قافله عمر به سرعت امروز ما در اندیشه آنیم که فردا چه کنیم
ای دوست! جهان دمی ست و آن دم هیچ است بر عمر مبند دل، که آن هم هیچ است
ای دریغا که چو گل عمر سبکپای برفت
تو عمر من و وصلت آسایش عمر من
از عمر چو این یک دو نفس بیش نداریم بنشین نفسی تا نفسی با تو برآریم
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
عمر ضایع مکن ای دل که جهان می گذرد
زندگی کردنِ من مُردنِ تدریجی بود آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم
در فریب آرزوها، عمرها به پایان مى رسد. - امام علی (ع)
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر
غم گذر می کند از هر دل،ولی جای آن باقیست تا عمری هست
رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود می رود عمر ولی، خنده به لب باید زیست
کاش می شد عمر خود را هدیه میدادم به او زندگی را دوست دارم ، مادرم را بیشتر
من آمده ام، تا همه ی عمر بمانم
غم مخور پروانه! به خاطرِ کوتاهیِ عمرت چراکه دراین چشم برهم زدن آن قدربه شعر عمر بخشیدهای که به نوح هم بخشیده نشده است غم مخور پروانهی زیبا!
عمر ، مانند سوختن یک شمع به پایان میرسد و ما همچنان در انتظار کسی هستیم که درکمان کند ...
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل یک لحظه ی کوتاه بهم میریزد...
حافظ کجای کاری !؟ فالت غلط در آمد گفتی غمت سر آید این عمر بود سر آمد...
روزی که به شایستگی بگذرد ، خوابی خوش در پی دارد ؛ عمری هم که به شایستگی صرف شود به مرگی خوش میانجامد ...
رفته رفته وقت ما دارد به پایان می رسد تا که عمری هست ناز یار را باید کشید
درانتظار بامداد اشک ریخته است فردا سهم ما عمرگمشده
برای زندگی کردن یک تو برای یک عمر کافیست
ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . . ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! ! !