ای بغض فرو خورده مرا مَرد نگهدار تا دست خداحافظی اش را بفشارم...
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد .
نمیدانم چرا، اما به قدری دوستت دارم که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم
با عشق ممکن است... تمام محال ها...
فرقی نمیکند چه برایم نوشته دوست گیرم که ناسزاست ولی دستخط اوست آیینه وار خیره به تنهایی توام آری! سکوت سادهترین راه گفتوگوست
تَنِ من قایقِ لنگر زده در طوفان است ... خودم اینجا دلِ من پیش تو سرگردان است !
عشق یک سینه و هفتاد و دو سَر می خواهد بچه بازیست مگر عشق؟! جگر می خواهد...
یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل این بار اگر اصرار کنی وای به حالت
دل به شادیهای بی مقدار این عالم مَبَند زندگی تنها فرازی در نشیبی ساخته است
ظاهر آراسته ام در هوس وصل، ولی من پریشان تر از آنم که تو می پنداری
رفتنت چون بودنت تکرار رنج زندگی است مثل جای خالی ساعت به دیوار اتاق
از رستم پیروز همین بس که بپرسند: از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟
گَر عشق مَقصد است خوشا لذّتِ مَسیر ...
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل یک لحظه ی کوتاه بهم میریزد...
صبرم کفاف این همه غم را نمیدهد سرمایهام کم است و بدهکاریام زیاد
عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز.... بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم میکند
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت چه سخنها که خدا با منِ تنها دارد ...
افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست افسرده آن دلی ست که از هم نفس گرفت
غم ات مباد که دنیا ز هم جدا نکند رفیق های در آغوش هم گریسته را
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
مثل شب های دگر باز به هم خیره شدند برکه و ماه ، ولی از سر بی حوصلگی
دانهی سرخ اناریم و نگه داشتهاند دلِ چون سنگِ تو را در دلِ چون شیشهی ما
نه چندان دلخوری از من نه چندان دوستم داری مرا تا چند میخواهی بلاتکلیف بگذاری؟
به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارم نباید دل به هرکس بست اما دوستت دارم