دلتنگ که باشی نفس هایت بوی کهنگی می گیرد.
یک چیزی هست به اسم نفس؛ تا تو می گویی "دوستت دارم" بند می آید...!
در جان من نشسته ای و من برای زیستن مهمان نفس های تو ام.
نه غمی می رود و نی هوسی می آید عجب ای دل که هنوزت نفسی می آید
من تو را هر شب نفس می کشم تو چرا هنوز از خواب هایم بویی نبرده ای؟ ...
می آیی.. نفس به شماره می افتد.. می روی.. نفس می گیرد... بندِ تو است زندگی...
باهر نفس به عشق تو تمدید می شوم...!
عشق یعنی تو نفس باشی ودر من بدمی
روزهایی که نیستی همه چیز اسراف می شود حتی نفس...
دوستت دارم نفس ، اقرار گاهی لازم است یک بغل با بوسه ی بسیار گاهی لازم است
چشمات اوج آرامشمه نباشی قلبم نفس نمیکشه
به نفس می مانی دوست داشتنت قطع شود می میرم....
در جوّ زمین نیز بدون تو نفس نیست برگشته ام اکسیژن ناب از تو بگیرم
من هر نفسم بر نفس ناز تو بند است من مشتریم،قیمت لبخند نو چند است؟
نفس مهربون زندگیم روزت مبارک
تا نفس دارم قلبم اقامتگاه توست
ای که هوای منی؛بی تو نفس ادعاست ...
یک نفس خندید و آتش بر دلم دلدار زد با همان لبخند شیرینش مرا هم دار زد
شاید تو سکوت میان کلامم باشی دیده نمی شوی اما من تو را احساس میکنم ! شاید تو هیاهوی قلبم باشی شنیده نمی شوی اما من تو را نفس می کشم !
کتمانِ دلتنگی، بند آمدنِ نفس است...
خانه ای که درآن مادرنفس بکشد هیچ گلدانی خشک نمی شود.
چقدر دلتنگ حضورت هستم! کاش تصویرت نفس می کشید...
آنقدر نیامدن مسافر را در گوش جاده زمزمه کردند تا در آخر در کوچه ای بن بست برای همیشه جاده از نفس افتاد.
دیگه دلم برات تنگ نمیشه فقط وقتی بهت فکر میکنم مجبور میشم عمیق ترنفس بکشم.