بس که چشمان تو در دنیا حسابم را رسید روز محشر در دلم یوم الحسابی مرده بود...
باز شب آمد و دلتنگے و ماه از چشمان تو چهارده خواهد شد.
من به چشمان تو محتاج تر از نان شبم عشق بر سفره بریزان،غم عاشق نان نیست
عید قربان آمدو عیدم شده چشمان تو ای به قربان نگاهت،جان من قربان تو
بوی خوش مرداد شک ندارم زیر سر چشمان توست...
عشق برای من در چشمان تو زاده شد و من هنوز هم مست از لذت آن دمم...
چشمان تو چشمه ی امیدست
گرمی دستان تو یا باده ی چشمان تو گر چه کار هر دوشان مستی ست اما بوسه ات…
ای یار مَرا سیر نگاهم کن و بُگذار با قَهوه ی چشمانِ تو گیرم دو سه فالی...! .
“سکوت” را “ترس” “عشق” را “عادت” کاش!! خورشیداز سوی چشمانِ تو طلوع کند.
پیش چشم همه از خویش یلی ساختهام پیش چشمان تو اما سپر انداختهام
و خواب کابوسی که هر شب می گیرد از من چشمان تو را
یلدا شب چشمان توست یک عمر نگاهت کنم وقت کم می آورم
شاعر تویی من فقط راوی چشمان توام
مردم از آن دم که با مردم چشمان تو در گیر شدم
خستگی را - چای یا قهوه؟ نه عزیزم - چشمهای تو!
عشق یعنی کودتای چشمان تو در قلب من
و دیگر جوان نمیشوم نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمان تو...